خرٌم روز جشن دموکراسی !
(از روز یکم تا هشتم ماه دی (دسامبر
(روز 22 تا24 دی (دسامبر
روز جشن زایش جمشید و خورشید با همست
دی و دسامبر، هر دو در اصل ماه دهم بوده اند
خورشید و جمشید = (نخستین انسان) همزادند
(چهارجشنی که در آغاز چهار هفته ماه دی (دسامبر
به نام عیسی گرفته می شوند، جشن های ایرانی اند
"ملتی که جشنهایش را از دست می دهد. بی هویت می شود"

امروزه ما در اثر فراموش ساختن فرهنگ ایران، زمستان را چون موسم سرماست، می انگاریم که پیشوند "زم" در واژه "زمستان"، به معنای "سرما" است. کاربرد این چنین شیوه ای، راه وارونه کردن و بی معنا ساختن فرهنگ ایران است. ما به گونه ای دیگر، نام گذاری یا واژه سازی می کنیم، که پیشینیان ما کرده اند. زمستان، در اصل به معنای "شهر رام، خدای موسیقی و رقص و شعر و بینش" بوده است. چون "زم" پیشوند نام زمستان، یکی از نام های "رام" است. رام یا "زم"، همان خدائی است که رومی ها، او را "ونوس" و یونانی ها، "آفرودیت" و عرب ها آن را "زهره" می نامند که معرب واژه پهلوی "زاوؤر" می باشد


رام یا "رام جیت" که به معنای "رام نی نواز" و یا "رام جشن ساز" است، خدائی بود که سراسر موسم سرما را تبدیل به ماه های بزم و جشن و رقص و موسیقی و همپرسی و گفتگو می کرد. ما به سرما می اندیشیم، و آن ها به جشن می اندیشیده اند. در کردی، "زه ما" به معنای پایکوبی است، و "زه ماون" بزم و جشن و عروسی است

چنان که گل زنبق، در فارسی، گل "زم + بغ" یا گل "خدای رام" بوده است. و در ترکی که به جشن "بیرام" می گویند، همان واژه افغانی "بگرام" است "که به معنای "خدای رام" است، چون بگ همان بغ است، که اساسا ً به معنای "زنخدا" بوده است، و صوفی ها، "سماع " را از همین پیشبنه دارند، و واژه سماع، از همین ریشه "زم و زما" آمده است، چنان که چاه زمزم در مکه، چاهی منسوب به این خدا بوده است، چنان که به "کعبه" نیز روزگاری، "بیدر" می گفته اند، و "بیدر = وی + در"، .معکوس، همان واژه "دروای" است که نام دیگر "رام" در اوستا است




از این گذشته، همین رام، خدای زمان، و خود "زمان" بوده است، چون از پیشوند واژه "زمان" می توان به خوبی آن را شناخت. نام دیگر زمان که "زرون" نام او بوده است، چون در تحفه حکیم مؤمن، دیده می شود که "ورد الزروانی"، گل خیری است، و خیری یا هیری (در کردی) بنابر بندهشن، گل رام است. به عبارت دیگر، زمان، به معنای "جایگاه و خانه رام" می باشد. زمان، خانه جشن است. انسان به جهان می آید، تا گیتی را، تا زندگی را، تا اجتماع را، جشنگاه سازد. خرد انسانی، خردشاد و خندان و مبتکر و نوآور و قانون ساز و حکومت آفرین است. "بهمن" که به معنای "اصل اندیشیدن به" یا " به اندیشی" است، نام دیگرش، "بزمونه" است که به معنای "اصل بزم" است. پس "به اندیشیدن" ، آن است که
خرد، آن گونه بیندیشد که سراسر اجتماع را، چگونه می توان همیشه "شاد و خندان" نگاه داشت

این بهمن، "ﹶارکه" یعنی "اصل ساماندهی و حکومت کردن" بود. پس حکومت کردن و سامان دادن به اجتماع، به این غایت بود که با اندیشیدن، به گونه ای نظام به اجتماع داده شود که همه مردمان، خندان و شاد باشند. فرهنگ ایران که از مردم ایران تراویده بود، حکومت را بر شالوده "بهمن و هما" نهاده بودند. هما، در میان مردم، همان "ارتا فرود" و یا فروردین بود. بهمن، جگر اجتماع بود که میان اجتماع باشد، و جگر، سرچشمه خون است که همه تن را تغذیه می کند، و همه بدن را گرم نگاه می دارد. خون که در کردی، "هون" است، به معنای "به هم یافتن و به هم رشته کردن" است. "ارتا" که به معنای قانون و عدالت است، نام "رگ ها" نیز هست. که در غرب هنوز نام رگ ها (arterie) مانده است.ارتا، یا قانون و عدالت،رگهائی هستند که خون بهمن، یا اصل آشتی و خرمی و بزم و اصل به هم بافتن را به سراسر هیگل اجتماع می رسانند. چگونه با بهمن می توان، از اجتماع، یک جرگه عشق، یا جرگه لوی درست کرد، و درست واژه جرگه، همان واژه جگر است (جرگ=جگر). جرگه همان انجمن بهمنی است. به عبارت دیگر، خرد، با به اندیشی، خون بهم بافنده، تولید می کند که با آن ارتا، سراسر وجود اجتماع را،هم سیراب و زندهمی کند،و هم به هم پیوند می دهد، ویک جرگه و انجمن می سازد، و در کار و جنبش نگاه می دارد. این خون به هم بافنده که اصل بزم، یعنی گوهر بهمن است، ارتا در سراسر اجتماع می گسترد. ایرانیان در هزاره پیش،در این تصاویر و ارتا، که خرد و قانون باشد، و متناظر با جگر و رگهای هستند ، اندیشه هائی بسیار ژرف در باره حکومت و عدالت و قانون گفته اند که ارزش های پایدارفرهنگ سیاسی ما خواهد ماند

البته ایرانی ها، نمی توانستند دو هزار و پانصد سال صبر کنند و انتظار بکشد، تا مردم شهر آتن، حکومتی بنام دموکراسی پدید آورند. همیشه مبتکر، نخستین نام را به پدیده تازه می دهد. و چون ایرانیان ابتکار تشکیل این نظام را داشتند به آن، نام "شهر خرّم" را دادند. دموکراسی که پیشتر ایرانیان آن را "شهر خرّم " نامیده اند، نوع ساماندهی در یک چهار چوبه کوچک است. حتی روسو، در کتاب قرارداد اجتماعیش، در همان سطرهای آخر کتابش می نویسد که دموکراسی، در یک شهر کوچک قابل تحقق است، نه در یک کشور وسیع مانند امپراطوری ایران. هنوز اندیشه نمایندگی (Representation) یا دموکراسی پارلمانی پیدا نشده و رشد نکرده بود. این بود که در زمان یونان هم، دموکراسی در شهر آتن پدید آمد. از این گذشته، مسئله امنیت که در آن روزگار، بزرگ ترین مسئله بود، برای آتن بسیار ناچیز بود. از یک سویش دریا و از سوی دیگرش، کوهسار بود که کمتر کسی جرأت هجوم به آن داشت. چنان چه در اروپا نیز، نخست دموکراسی در انگلستان پدید آمد، چون از همه سوی ها، دریا آن را فرا گرفته بود. مسئله امنیت که هزاره ها بزرگ ترین مسئله اجتماع بود، برای انگلستان وجود نداشت یا بسیار ناچیز بود. طبعا ً سیاست و حکومت، زودتر متوجه مسائل سامان دهی درون اجتماع شد. ولی ایران در گُل، دشت وسیع و از همه سو باز است. ایران، میدان عبور و مرور قبائل مهاجم بوده است

طبعا ً سامان دهی دموکراتیک در چهارچوبه های کوچک نیز در ایران بوده است، هر چند که در تاریخ ثبت نشده است. همان واژه Demos را که پیشوند دموکراسی است، به روستائیان اطراف شهر آتن می گفتند، نه به اهالی آتن. این روستائیان که در جنگ آتنیان با هخامنشیان شرکت کرده بودند، پس از پیروزی بر هخامنشیان، مطالبه حق شرکت خود را در حکومت داشتند. البته نکته، فراتر از این مشارکت در جنگ است. روستائیان در آن روزگار، پایه اصلی اقتصاد بودند. طبعا ً سائقه آزادی و استقلال نیرومندی داشتند، چنان چه در شاهنامه ردپای آن به خوبی باقی مانده است. در داستان جم می آید که

نسودی (کشاورز)، سه دیگر گره را شناس ..... کجا نیست بر کس از ایشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند..... بگاه خورش، سرزنش نشنوند
ز فرمان، سر آزاده و ژنده پوش....... وز آواز بیغاره، آسوده گوش
تن آزاد و آباد گیتی بروی ......... بر آسوده از داور و گفتگوی
چه گفت آن سخنور آزاده مرد ........ که آزاده را، کاهلی بند کرد

این ویژگی را با چنین تکراری، به هیچ کدام از اقشار و طبقات دیگر، نسبت نداده است (نه به ارتش داران، نه به روحانیون، نه به پیشه وران). و همین سنت آزادی خواهی و آزادگی، سپس نیز میان روستائیان و دهقانان ایران، هزاره ماند که در جشن های خرمدینی (نام های گوناگون این زنخدا، سبب شده است که همه می پندارند، این جشن ها، پراکنده و مختلف بوده اند، در حالی که، همه به همین فرهنگ، که نام های مختلف داشته است بر می گشته است) بر ضد اسلام برخواست، و سپس در جوانمردان و رندان و عیاران و صوفیان، این پیشینه آزادی خواهی، زنده به جای ماند. صوفی، نه با پشمینه پوشی، نه با سایبانی که صفه نامیده می شود، کار دارد، بلکه "صوف" نام "نای" بوده است. و از نای، هم جامه می یافته اند، هم بوریا و حصیر می بافته اند هم سایبان می ساخته اند، و این سکوهای سایه دار، به نام همین نای ها (حصیر سقف )نامیده می شده است، وهم امروزه صندلی های راحتی بنام "سوفا sofa" می سازند، و از آن جا که نای، اصل آواز بوده است، و گلو و گردن،چون نای بوده است، و این همانی با "رام " ،"خدای نی نواز و شعر و شناخت و آواز" دارد، معنای آگاهی و دانش و رهبری کردن گرفته است. و پسوند واژه "فیلسوف " یونانی، از همین ریشه بر خواسته است. از این گذشته،ارتا، که خدای قانون و عدالت است، همان واژه ای است که در عربی، ارض شده است که کشاورز و دهقان در آن ریشه دارد، و ارتا (واهیشت )که روز سوم است، مشهور به "سرفراز"، یعنی سر کش و گردنکش و طغیانگر است

گفته شد که  دموس، پیشوند دموکراسی،روستائیان دور آتن بودند نه خود آتنیان. در واقع دموکراسی، سرکشی دهقانان بر ضد شهریان بوده است. ولی همین آتنیان، در دموکراسی که خود تأًسیس کردند،خود همین مردم، حق تجاوز و تصرف و استثمار، در جزایر دیگر و شهرهای دیگر و سیسیل به حکومت دموکرات خود دادند. آتنیان دموکرات، بر پایه برده داری در داخل آتن ،و تجاوز خواهی و استعمار طلبی و تحمیل اراده خود بر سایر بخش های یونان و فراسوی آن، می زیستند. ما فقط به یک رویه پدیده ها می نگریم. در فرهنگ ایران مردمساری (شهر خرم ) با هدف و غایت تجاوز و دستبرد و استثمار سایر ملل و اقوام، حکومت دلبخواه یا"شهریور" نیست، بلکه غایت مردم ایران از همان آغاز "مردمی سالاری" بود، نه "تشکیل اجتماع مردم، که همه هدفشان با هم ، غارتگری و استثمار و تجاوز باشد ". بهمن، که "ارکه یا اصل " حکومت در ایران بوده است، نه تنها مردم سالاری می خواهد، بلکه مردمی سالاری می خواهد. بهمن، اصل ضد خشم، یعنی ضد قهر و تجاوز و پرخاشگری، و اصل قداست جان و اصل همپرسی انسانها با هم، و اصل همپرسی انسان با خداست. رویه مشترک دموکراسی آتن با دموکراسی های غرب که دموکراسی آتن، سرمشقشان شد. در این است که "بار تأًمین رفاه و حقوق مساوی درون اجتماع خود" را بر دوش سایر ملل، می نهد، همانسان که دموکراسی آتن، تأًمین سعادت خود را در داخل، بر دوش نه دهم یا سه چهارم بردگان نهاده بود که در آتن می زیستند. همانسان که امروزه دموکراسی های غرب، بارسعادت خود را، بردوش بازارهای فروش ملل دیگر، نهاده اند. بدین سان از همان ﹸبن، سعادت جامعه خود، با سلب سعادت از جامعه دیگران گره خورده است. اگر ما می خواهیم دموکراسی،به مدل غرب بسازیم، باید ایرانی قدر تمند بسازیم که بداند چگونه سعادت خود را با قیمت "سلب سعادت از ملل دیگر " بخرد. آیا فرهنگ ایران، چنین دموکراسی را می خواهد؟

این تز مارکس که " دزدیدن ارزشا ضافه کار کارگران غرب،سبب پیدایش تجمع و تمرکز سرمایه شد، استد لالی است برای دلخوش کردن غریبان، و برای زدودن دغدغه وجدانشان. دموکراسیهای غرب و مردم غرب، نمی خواهند که دغدغه وجدان داشته باشند، چون دغدغه وجدان، از سعادت می کاهد. علت توده شدن سرمایه درغرب، پی آیند چپاول کردن منابع معدنی و طبیعی، از خاور و از آمریکای جنوبی بود. در غرب، پرولتاریا و کارگران: می خواستند و می خواهند که در این "مال چپاول شده از خارج" به طور برابر، شریک باشند. پس مسئله ما، مسئله "مردم سالاری به طور کلی به نمونه غربی" نیست، بلکه مسئله ما، مسئله " مردمی سالاری مردمان" است. ما می خواهیم بهمن، که هم "اصل همپرسی" و هم اصل "قداست جان" است، بنیاد مردم سالاری و مردمی سالاری باشد. نه تنها همپرسی مردمان، که دیالوگ و بحث و تفاهم می باشد، بلکه همپرسی، به غایت رعایت "قداست جان ها، بدون تبعیض". تقسیم برابر اموال غارت شده، چه در اشکال بدوی تاریخیش مانند اسلام، چه در شکل های تازه اش که پانصد سال است متداول شده است، میان شهروندان خود، بر ضد فرهنگ ایران است. تقسیم برابر اموال غارت شده، اندیشه ای بود که قرآن بر آن بنا شده است، و با اندیشه "جهاد مقدس دینی" چنان آمیخته شده است که از هم جدا ناپذیرند در جهاد، اموالی که به غنیمت گرفته می شد، جز بخشی از آن که به محمد یا خلفاء می رسید، بقیه به طور برابر، میان شرکت کنندگان در جهاد، پخش می گردید. بر این پایه، اقتصاد اسلام بنا نهاده شد. جهاد، غارت کردن را مقدس می ساخت. در غارت کردن، مسلمان ها و اعراب، نه تنها دغدغه وجدائی نداشتند، بلکه آن را یک عمل مقدس هم می دانستند. مقدس ساختن چاپیدن یا استثمار، بنیاد کاپیتالیسم نیز هست، فقط با اندکی تفاوت. سائقه "آز" با "غایت والائی"، یا با "غایت خدائی" پیوند داده می شود. آز، خود را در زیر پوشش آن غایت، نه تنها می پوشاند، بلکه خود را مقدس می سازد

این آز، بدون هیچ شرمی، خود را در صحنه دین و در صحنه تاریخ و مدنیت، نشان می دهد، و به آن افتخار می کند. مؤمن، در حینی که در ته دلش برای ارضاء خودش چپاول می کرد، باور داشت که برای پیشبرد امر الهی، خون می ریزد، و از دیگران به حق، به حق سلب مالکیت و سعادت می کند، چون همه این ملک و سعادت را الله به ارث، به او داده است. این دو غایت، چنان به هم آمیخته اند که نمی توان آن ها را از هم جدا ساخت. همین به هم آمیختن دو غایت، در غرب هم به شکل دیگری صورت گرفته و می گیرد، و از آن صورت بدوی عربی + اسلامیش بیرون آمده است، و مدرن تر، و حتی "’پست مدرن تر" شده است. غایت "خودپرستی"، با غایت "سعادت جهانی" به هم چسبانیده می شوند؛ ولی این خودی که پرستیده می شود، مانند مسیحیت و اسلام، تنها آسمانی نمی ماند، بلکه بیش از حد، زمینی می شود

برگردیم به اندیشه دموکراسی در آتن. آن چه در دموکراسی آتن، مهم هست، همین پیدایش "سپیده دم اندیشه ساماندهی اجتماع به وسیله خود اجتماع" "در تاریخ" است. البته، هر پیدایشی، روندی دارد. و بهترین اندیشه ها، بر زمینه ای تاریک و یا آلوده می رویند، و با خود در آغاز، بسیار ناخالصی دارند. ولی این اندیشه ساماندهی اجتماع به وسیله خود اجتماع، پیش از این "رویداد تاریخی" در آتن، پیش از تاریخ، در خود ایران هم بوده است. پیدایش بسیاری از پدیده ها، درازای تاریخ نبوده است، بلکه بسیاری از پدیده های بزرگ، پیش از تاریخ کشف شده اند. همه داروهای گیاهی که پزشکی بر پایه آن بنا نهاده شده، پیش از تاریخ، کشف شده اند. علت این که "پژوهش کاربرد گیاهان" یادآوری شد، این است که در وندیداد دیده می شود که شهریور، یا حکومت گری دلپسند مردم، همانند همین "پژوهش یافتن گیاهان داروئی" شمرده می شود. خشترات که حکومت باشد، باید داروی ددها را بیازماید و بجوید، تا بتواند جهان را بپرورد و دردهای مردم را بکاهد. قانون و نظام، بر پایه اصل پژوهش زندگی و جان پروری او قرار دارد. نه بر نسخه های از پیش پیچیده، و امر و حکم تغییر ناپذیر. همین آسپرین، هزاره پیش، از پوست درخت بید گرفته می شد که یک نامش "وی" است که همان رام است، و نام دیگر بید، بهرامه است. موقعی که این فرهنگ سرکوبی شد، دیگر نمی شد، دم از خود زنخدا زد. آن گاه، رام را که معشوقه بهرام بود و جفتی بود که از آن جهان و اسلام می روئید، بهرامه خواندند. مثل امروز که در کشورهای اسلامی، یک زن را به نام پسرش می خوانند نه به نام خودش. مثلا ً می گویند: والده آقا مصطفی. مصطفی، آقا می شود، ولی شرم از بردن نام مادرش هست. این، برترین توهین به زن و خوار شماری زن است. در فرهنگ ایران، اندیشه "مردمی سالاری مردمان"، در شهرهائی واقعیت می یافت که به آن نام "شهر خرم" می دادند. این شهرها، سورستان، یا سورآباد یا سور هم نامیده می شدند. چنان چه در کردی، به همین بید، سوره بی (سوره وی) می گویند که نشان می دهد که سور، صفت رام است. یا به گل تاج خروس، که گل بستان افروز باشد، و این همانی با فروردین (ارتا فرورد) دارد، سوراو می گویند. و سوران، یکی از چهار لهجه اصلی زبان کردی است. و این نشان می دهد که رام و فروردین (= خرم) خدای آن ها بوده است. با دانستن این واژه ها، می توان به بررسی "بهمن نامه" و همچنین "درخت آسوریگ" پرداخت، و از آن ها، راه را به فرهنگ اصیل ایران گشود

نام خرّم، مردمی سالاری مردمان را می نماید، نه حکومت مردمان، بدون مردمی را. در این مدنیت، به قول فردوسی: "دل مردم از خرّمی، شاد بود". باید معنای تصویر خرّم را بشناسیم تا بتوانیم بدانیم که "جشن خرّم را که مردم به نام جشن برابری و برادری حکومت با ملت برگزار می کردند، چرا این جشن، جشن این همانی حکومت با ملت، جشن اندیشه حکومت در خدمت خواست های مردمی ملت بوده است. چرا مردم ایران، هزاره ها این جشن را می گرفتند؟ چون مردمان ایران، همیشه در پی واقعیت بخشی این آرمان بزرگ بوده اند، به رغم این که ضرورت جغرافیای سیاسی ایران، ایجاب ضرورت یک حکومت مقتدر مرکزی را برای دفاع از ایران، و ایجاد امنیت از هجوم اقوام وحشی از اطرافش می کرد. شاه که در اصل، رئیس سپاه بود، می باید نبوغ نظامی داشته باشد، و از سپاه برگزیده شود. ردپای این پیشینه، در موارد گوناگون در شاهنامه باقی مانده است. طبعا ً حکومت ساسانی و موبدان زرتشتی، که بر پایه حکومتی بنا شده بود که وظیفه اش ترویج دین زرتشتی بود، و باید همیشه از خانواده گشتاسب باشد، بر ضد این آرمان بودند. چهارصد سال، سرکوبی این اندیشه آزادی، سبب شده است که امروزه ما از فرهنگ سیاسی پیشین خود بی خبریم. مردمان ایران، تصویری از انسان و خدا و شهر (مدنیت و حکومت) می کشیدند، که ویژگی های مردمی خودش را داشت. ردپای این تصویر در میان داشتان های اسکندر در شاهنامه که البته ربطی به اسکندر ندارد، باقی مانده است. در شاهنامه می آید که اسکندر:

زراه بیابان به شهری رسید........ ببد شاد، که آواز مردم شنید
همه بوم و بر باغ آباد بود....... دل مردم از خرّمی شاد بود
پذیره شدندش بزرگان شهر...... کسی را که از مردمی بودند بهر
"بدین شهر، هرگز نیامد سپاه ......... نه هرگز شنیدست کس نام "شاه
!شهری که نه شاه و نه سپاه دارد، و این ها واژه های بیگانه در این شهرند
سکندر بپرسید از ایشان که ایدر شگفت ........ چه چیز ست، کاندازه باید گرفت
چنین داد پاسخ بدو رهنمای د....... که ای شاه پیروز پاکیزه رای
شگفتیست ابدر که اندر جهان ...... کسی آن ندید آشکار و نهان
درختیست ابدر، دؤبن گشته جفت ....... که چون آن شگفتی نشاید نهفت
یکی ماده و دیگری نرّ اوی ........ سخن گوی و با شاخ و با رنگ و بوی
بشب ماده، گویا و بویا شود...... چو روشن شود، نرّ، گویا شود

شگفتی این شهر، همان درختی است که "مردم گیاه" یا "مهر گیاه" یا "بهروج گیاه" یا هه سن بگی (در کردی) نام دارد، و نماد اندیشه ایرانی از رابطه خدا با انسان است. در ﹸبن درخت یا گیاه، این "بهرام و رام" یا "بهرام و خرّم" هستند، که همدیگر را در آغوش گرفته اند، و از عشق این خدایان به همدیگر، درختی می روید که برگ و برش، همه انسان ها، همه بشریت، همه مدنیت و شهر( خشتره) است. بهرام، اصل نرّینگی جهان است، و رام و خرم (ارتا فرورد) با هم دو چهره گوناگون مادّینه جهانند. از هم آغوشی و عشق خدایان به هم، شهر خرّم پیدایش می یابد. البته بهرام و رام و خرّم، سه چهره بهمن، اصل واحد و ناپیدای اندیشیدن و بزم و همپرسی و خنده و ساماندهی (ارکه) است. از بهمن ناپیدا، بهرام و رام و خرّم، پیدایش می یابند، که ریشه همه شهرند، و شیره این درخت، خونیست که در همه برگ ها و برها روان است. این است که بهمن و بهرام و رام و خرّم، چهار نیروئی هستند که در ضمیر هر انسانی هستند. این شیره از زمینی می آید که آرمیتی، زنخدای زمین می باشد. تن هر انسانی، آرمیتی یا ﹸگش هست، و بهمن و خرّم و رام و بهرام، چهار بخش ضمیرند که در تن است


فرهنگ ایران، سلسله مراتب سیاسی یا اجتماعی یا طبقاتی بر پایه "آسمان و زمین" یا فراز و فرود نمی شناخت. اندیشه سلسله مراتب سیاسی و اجتماعی، از همان تصویر آسمان، به عنوان "فراز"، و زمین به عنوان "فرود" آغاز می شود، و سپس حلیفی از سلسله مراتب می گردد. این ونه سلسله مراتب، به ویژه میان قوای ضمیر، حقانیتی به سلسله مراتب در نظم سیاسی و اجتماعی یا طبقات و اقشار می دهد. در فلسفه کلاسیک یونان، سلسله مراتب در نظم سیاسی و اجتماعی، از سلسله مراتب میان قوای درونی روانی، یا نیروهای ضمیر انسان، نتیجه گرفته می شود. در اروپا نیز کوشیده اند همین سلسله مراتب سیاسی را بر سلسله مراتبی که به قوای درونی روانی می دادند، استوار سازند. توماس اکوین که ارسطوئی می اندیشید و در قرن سیزدهم میلادی می زیست، نتیجه اوج ترکیب اندیشیدن مسیحی یا فلسفه یونان است. ولی فرهنگ ایران چنین سلسله مراتبی را میان قوای درونی و روانی انسان نمی شناخت، که آن را در سیاست و حکومت بازتاب دهد. چهار قوای درونی هر انسانی، همن چهر بال سیمرغ، یا همان چهار خدا است که نام بردیم، و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد. این چهار بال، باید هم نیرو و هم اندازه باشند، تا مرغ ضمیر بتواند مرتبا ً در اندیشیدن، به سوی سیمرغ پرواز کند و باز گردد

اگر به روند آفرینش در فرهنگ ایران نگاه شود، دیده می شود که جمشید یعنی نخستین انسان، در سه ماه دی + بهمن + اسفند پیدایش می یابد. دی، آسمان است، و اسفند، زمین است، و بهمن، میان آن دو، د آن دو را با هم، آشتی می دهد و هماهنگ می سازد و از آن ها "یک تخم" می سازد. در تخم هر انسانی، آسمان و زمین با هم آمیخته اند، و یک تخم = یک هستی شده ند

همین طور، اگر به نقش هایبرجسته میترائیان در غرب نگریسته شود، دیده می شود که گاوی که نماد زمین است، و همان ﹸگش می باشد (گاو برمایون در شاهنامه)، این همانی با هلال ماه دارد، و به شکل هلال ماه است که زهدان آسمان است. و همچنین در آسمان، در هلال ماه، ﹸگش یا گاو زمین ایستاده است. آسمان به زمین آبستن است. این اندیشه برتری آسمان بر زمین، یا برتری خالق بر مخلوق، یا برتری عقل بر جسم و عواطف و سوائق در فرهنگ ایران وجود ندارد، که بنیاد "نابرابری حکومت با ملت، یا نابرابری طبقات اجتماعی، یا نابرابری مرد با زن" است.

در فلسفه یونان و سپس در اندیشمندان مسیحی، حاکمیت یک نیروی درونی، بر نیروهای دیگر درونی، نظام سیاسی را در اجتماع، استوار می ساخت و به آن، حقانیت می بخشید، چون هر طبقه و قشری، این همانی
با یکی از این نیروها داشت، و آن طبقه که نیروی برتر را داشت، باید حاکم باشد، یا باید در طبقه بالاتر قرار گیرد. ولی در فرهنگ ایران، این نیروهای درونی، بخشی از خدایان چهارگانه بودند، و این ها ﹸبن هر انسانی بودند. این چهار نیرو، بیان هم آفرینی چهار نیرو، در هر عملی و فکری و سخنی بودند

در تفکر ایرانی، برای آن که جامعه، مردم سالار و مردمی سالار باشد، باید "هم آفرینی و همکاری و همفکری" در ﹸبن هر انسانی باشد. به همین علت بود که ایرانیان، فطرت یا طبیعت انسان را به عبارت امروزه، دموکراتیک و سوسیال می دانستند

در ﹸبن هر انسانی، خدایان کیهان، همکار و هم اندیش و هم آفرین و هم گفتار بودند، و از این ﹸبن، هر انسانی، پیدایش می یافت. از آن جا که همکاری و همپرسی و هم اندیشی، همان "جشن" بود، بنابراین، انسان ها نیز با همدیگر، همکاری و هم آفرینی و هم اندیشی می کردند، و با هم، قانون و نظام و اقتصاد و اجتماع را می آفریدند. و این جشن همکاری و هم اندیشی، همان خرّم یا فرّخ بود. "خود"، آمیزش ویگانگی این چهار نیرو با هم بود. "خود انسان"، از هماهنگی چهر نیروی درونی، این چهر بخش یا چهار خدا یا چهار اصل، پیدایش می یافت. در فرهنگ ایران،مفاهیم خدا و اصل، چنان به هم نزدیک اند که کسی نمی تواند این دو را از هم متمایز سازد. ولی در مسیحیت و اسلام، خودِ حقیقی که روح باشد، به سعادت می رسد، نه مابقی وجود، که هیچ کدام خود حقیقی نیستند. از این رو نیز، روحانیون که نماینده این خودِ حقیقی هستند، یا این همانی با خودِ حقیقی دارند، حق حاکمیت دارند. در این ادیان، جستجو و تلاش برای رسیدن سعادت، تلاش برای سعادت ٱخروی و ملکوتی و روحانی است. بدین ترتیب، "خودپرستی روحی"، کاری مقدس می شود. خودپرستی جسمی، نکوهیده و خوار شمرده می شود، ولی خودپرستی روحی، بنیاد زندگی می گردد. کوشش در سراسر زندگانی، برای تأمین "سعادت آسمانی خود"، برای آن "خودِ حقیقی" مقدس است. بدین سان در دامان مسیحیت و اسلام، "خودپرستی مقدس" پیدایش می یابد. در مسیحیت، هزار و پانصد سال، این "خودپرستی مقدس"، بنیاد محبت و ایمان بود. سراسر مسئله نجات از گناه در مسیحیت، این "خودپرستی مقدس" را می پرورد. از رنسانس (دوره باز زائی) به کنون، واکنش در برابر این هزار و پانصد سال "خودپرستی مقدس" آغاز می شود. از پانصد سال پیش در اروپا، سرکشی "خودِ طبیعی"، از این "خودِ روحانی و حقیقی و آسمانی" آغاز می شود. بنیاد حکومت از "خودِ روحانی برداشته می شود، و به تدریج بر "خود طبیعی و زمینی و مادی" انسان، نهاده می شود. این خودِ طبیعی و زمینی، که تا کنون محکوم خودِ حقیقی و روحانی بود، و حق نداشت به اندیشه سعادت باشد، سعادت را از آن خود می داند، و طبعا ً حکومت را بر خود بنیاد می کند. ولی، این خودِ طبیعی و زمینی و مادی، همان قدر "مقدس" می شود که "خودِ حقیقی و روحانی و آسمانی" بود. "مقدس بودن"، مخرج مشترک این دو خود می ماند. از رنسانس، خودی پیدایش می یابد که سوائق و امیال و آزها و قدرت خواهی و سائقه تملک و آرمان های جسمانی و دنیوی اش، مقدس می گردد

همان کاری را که در گذشته، خود حقیقی و آرمانی و روحانی، با این خود طبیعی، می کرد، اکنون این خود جسمانی و زمینی، با آن خود آسمانی و روحانی می کند. این خود جسمانی و زمینی است که از این پس، حاکمیت بر خود آسمانی گذشته می یابد

"حاکمیت خودِ حقیقی"، با روح، بر خود جسمانی، یا بازتاب آن اندیشه در قوای ضمیر، در فرهنگ ایران نبود. در مسیحیت، در قوای ضمیر، هم آزبرای سعادت آسمانی برای روح وعظ می شد، و هم آز و کشش برای سعادت زمینی در نهان بود. و یکی بر دیگری برتری داده می شد، و باید بر دیگری غلبه کند. طبعا ً از رنسانس به بعد، در اندیشه های غربی، جنبش وارونه کردن این سلسله مراتب، آغاز گردید. دموکراسی در باختر نیز، بر این جنبش قرار گرفت. انسانی که سائقه برای سعادت زمینی اش، از هزاره ها و سده ها محرومیت از این سعادت، عذاب کشیده بود، و سرکوب شده بود، بیمار و کینه توز شده بود

این خود بیمار و کینه توز بود که "خودِ طبیعی و زمینی و واقعی" خوانده می شد. افراد، با پیدایش این خود کینه توز و بیمار، که خود طبیعی و واقعی خوانده می شد، در اروپا، در برابر حکومات، قد علم کردند، تا ماهیت حکومت را دگرگون سازند. حکومت، دیگر، حکومت روح، در مقابل ملت، به عنوان جسم و هوی و نفس نباید باشد. "خودها" دیگر، حقیقت خود را در آسمان نمی دانستند، بلکه در زمین و در طبیعت می دانستند. ولی خودی که رو به سائقه های زندگی برای سعادت در گیتی آورده بود، سائقه های وازده در هزار و پانصد سال و سرکوفته و بیمار بود. درست این خود بود که حق معین سازی خود در سیاست و حکومت می خواست و می خواهد

ولی فرهنگ ایران، به گونه ای دیگر بود. چنان که گفته شد، نطفه و بذر و یا ﹸبن شهر، که جامعه و حکومت با هم باشد، در نهاد هر انسانی دانسته می شد. از آن جا که بهمن که اصل میان در درون هر فردیست، به همان سان، اصل میان، میان انسان ها نیز هست. پس هر انسانی با بهمن، یا با "خردِ به"، با "ارکه"، یا نیروی سامان دهی اش، حق و توانائی دخالت در سیاست و حکومت دارد، و اگر در سیاست و حکومت دخالت نکند، گزند به اصل میان، و مغز هستی که بهمن است، می زند. دخالت در قانون گذاری، دخالت در تعیین سرنوشت اجتماع و شهر، گوهر فطری یا طبیعی اوست. بررسی این سراندیشه بزرگ در فرهنگ ایران، نیاز به مرزبندی با ادیان و جهان بینی ها و ایدئولوژی ها و مکاتب فلسفی، تنها کشیدن خط تمایز و افتراق، میان آن ها نیست، بلکه در برخورد با اسام و مسیحیت، یا با مکاتب فلسفی غرب، ما در فرهنگ خود، متوجه نکاتی می شویم که تا کنون نمی شناختیم. از این رو من در سخنرانی های آینده، در برخورد با این ادیان و مکاتب فلسفی باختر، به ویژه از ماکیاولی تا کنون، ویژگی های فرهنگ سیاسی ایران را یکایک، بیرون خواهم آورد و خواهم گسترد. این امکانات شگفت انگیز و کشف ناشده و نو، در اندیش های فرهنگ سیاسی ایران است که سزاوار بررسی است. اندیشه "شهر خرم"، که بر شالوده انسان هائی نهاده شده است که در ژرفای نهادشان، دموکرات و سوسیال هستند، بخش جدا ناشدنی در تقویم یا ماه روز ایران است. تقویم ایران، بهترین ساختار فرهنگ ایران در روند زمان است. هر اندیشه ای و آرمانی، در تصویری از روزها یا ماه ها که این همانی با خدائی دارد، باز تابیده شده است. آن اندیشه و آرمان، به طور گشتی، از نو، واقعیت می یابد، و باید به اندیشه واقعیت دادن آن بود. این بود که ماه دی، که برابر با ماه دسامبر باختر باشد، اختصاص به واقعیت یابی یا آشکار شدن این اندیشه داشت. ماه دی را بنا بر آثار الباقیه، "خور ماه" نیز می گویند، و سپس می آید که "این روز - روز یکم - و این ماه، هر دو به نام خدای تعالی که هرمزد است نامیده شده". موبدان زرتشتی نام روز یکم هر ماه را که "خرّم یا فرّخ" بوده است، عوض کرده بودند، و آن را به خدای خود، اهورامزدا منسوب ساخته بودند. پس معلوم می شود که این ماه نیز "ماه خرّم" نام داشته است. بنابر ابوریحان، روز یکم را ایرانیان، به نام جشن خرم روز، جشن می گرفته اند. ابوریحان، غالب اطلاحات خود را از موبدان زرتشتی یا زرتشتیان آگاه می گرفته است، و کمتر متوجه پیروان زنخدائی و خرم دینان شده است، و آن ها را "عامه" می خواند. همین طور محمد حسین برهان، صاحب برهان قاطع، اغلب اطلاعات خود را از موبدان زرتشتی می گرفته است. خواه ناخواه، این اطلاعات، از سوئی، ردپای اندیشه های گمشده را نگاه داشته اند، و از سوی دیگر، رنگ الهیات زرتشتی رابه خود گرفته اند. این است که برهانمی گوید که نام ماه دی، ماه خرّم است که درست است، و افزوده بر این می گوید که: نام روز هشتم از هر ماه نیز روز خرّم است (دی به آذر = خرّم) و جشن خرّم روز را ایرانیان در روز هشتم می گرفته اند. هم قول ابوریحان و هم قول برهان درست و متمم هم هستند، و از این ردپاها می توان شناخت که این جشن از روز یکی که خرّم بوده است، تا روز هشتم که خرّم = دی بوده است، ادامه داشته است

ماه دی، یا ماه خرم، تنها ماهی است که چهار بار، نام دی = خرّم در ماه
تکرار می شود.چهار آغاز هفته ها، دی نامیده می شدند، و خرّم که نام روز یکم بوده است، نام دیگر همان دی است که نام این زنخداست. این که می گویند، پارسیان، هفته نداشته اند، مقصود زرتشتیانند. تکرار این چهار نام، در آغاز چهار هفته، نشان می دهد، که ایرانیان، هفته داشته اند. موبدان زرتشتی با هفته، مخالفت می کردند، چون که نام دیگر هفت، شبا = شب است، که نام دیگر این خداست، چون "شب افروز" نام دیگر ماه دی است. و از این نام ها، متوجه هفته، و طبعا ً متوجه خدای بزرگشان، خرّم یا دی (دیو = دین) یا خرّم یا فرّخ یا ریم می شده اند. و آن ها نمی خواستند که اهورامزدا را، با "خرّم" این همانی بدهند. از این رو منکر هفته بودند. ولی در اصل، تصویر اهورامزدا، این همانی با خرّم یا فرّخ داشته است. و اهورامزدای هخامنشیان، همین خرّم یا فرّخ است

ابوریحان، خاطره این جشن را که هزاران سال، ایرانیان می گرفته اند، برای ما نگاه داشته است. او می نویسد که "و در این روز عادت ایرانیان چنین بود که پادشاه از تخت شاهی به زیر می آمد و جامه سپید می پوشید و در بیابان بر فرش های سپید می نشست و دربان ها و یساولان و قراولان را که میبت ملک بدان هاست، به کنار می راند و در امور دنیا فارغ البال نظر می نمود و هر کس نیازمند می شد که با پادشاه سخن بگوید خواه که گدا باشد یا دارا، و شریف باشد یا وضیع، بدون هیچ صاحب و دربانی به نزد پادشاه می رفت، و بدون هیچ مانعی با او گفتگو می کرد و در این روز پادشاه با دهقانان و برزیگران مجالست می کرد و در یک سفره با ایشان غذا می خورد و می گفت: من امروز مانند یکی از شما هستم و من با شما برادر هستم زیرا قوام دنیا به کارهائی است که به دست شما می شود و قوام عمارت آن هم به پادشاه است، و نه پادشاه را از رعیت گریزی است و نه رعیت را از پادشاه، و چون حقیقت امر چنین شد، پس من که پادشاه هستم با شما برزیگران برادر خواهم بود، و مانند دو برادر مهربان خواهیم بود به خصوص که دو برادر مهربان "هوشنگ و ویکرد، چنین بودند". این "هوشنگ و ویکرد"، عبارتی دیگر، از همان اندیشه " جفت آفرید" یا "بهروج الصنم = بهروز و سئنا" یا "ورقه و گلشاه"، یا "اورنگ و گلچهره" است که بن کیهان و انسان شمرده می شدند. این هوشنگ و ویکرد، همان درختی است که در شاهنامه، به نام درخت شگفت انگیز "دو ﹸبن، گشته جفت" خوانده می شود. برابری رهبر و یا حاکم، با مردمان، از برابری ﹸبن کیهان، نتیجه گرفته می شود. برابری شاه با مردم، از ﹸبن کیهان سرچشمه می گیرد. جامه سپید که او در این روز می پوشد، جامه بهمن است. و از بهمن، بهرام و خرّم و رام، پیدایش می یابند که هر سه با هم برابرند. و این برابریست که در میان همه انسان ها، موجود است. و بهمن نیز با این سه، برابر است، چون آفریننده، برابر با آفریده است. در همه نام ها، فقط یک روز، همنام نام آن ماه است. از این رو فقط یک جشن اقتران، روز و ماه است. فقط در این ماه، چهار روز، همنام نام ماه است. از این رو، این ماه، یک ماه استثنائی به شمار می رفت. چون چهار جشن اقتران روز و ماه با هم داشت. وهمین چهار جشن است که به وسیله میترائیان به غرب آورده شده است و به نام Advent یک جشن مسیحی شده است. البته اندیشه سه تا یکتائی (بهمن = خرّم + رام + بهرام) نیز در "اقانیم ثلاثه"، جزو بنیاد مسیحیت شده است، که در نقش برجسته دیبورگ (نزدیک فرانکفورت، ماین) دیده می شود که از درختی سه شاخه بر آمده، که سر میتراس + رشن (کاوتِس) – سروش (کاوتو پاتِس) باشند. و همین سه تا یکتائی مسیحیت، سبب شد که چند خدائی یونان و روم (خدایان کفر)، امکان بازگشت یافتند، و از سر، فلسفه زندگی و سیاست و اجتماع و هنر اروپا، و پلورالیسم در دموکراسی را در اروپا، معین ساختند. پلورالیسم در همه دامنه ها، پدیده ای جز همان "چند خدائی یا کفر" در صورت تازه اش نیست. اندیشه چند خدائی و پانتئون (انجمن خدایان)، که نخستین نطفه بارآور، برای پیدایش دموکراسی و تحول آن است، در همه تئوریهای سیاسی در غرب، نادیده گرفته می شود. چنان که امروزه نیز اندیشه دموکراسی، به خوبی در جامعه هائی که ادیان چند خدائی دارند، به آسانی راه می یابد و ریشه می کند، ولی در جامعه های تک خدائی که خدایان با هم انجمن نمی کنند، و با هم در یک نیایشگاه گرد هم نمی آیند، اندیشه دموکراسی، تخمی است که در شوره زار ریخته می شود

جشن سرآغاز هفته چهارم، تبدیل به جشن زاده شدن عیسی گردیده است. ولی این جشن، جشن زایش و پیدایش همزاد جمشید و خورشید با هم بوده است. ما جشن دموکراسی (از یکم تا هشتم ماه دی = دسامبر) و جشن زایش و پیدایش جمشید را که مقارن پیدایش خورشید است، فراموش کرده ایم. در این روز است که جمشید، نخستین انسان، سازنده شهر خرّم (جمکرد = ﹶور جم) پیدایش می یابد. او شهری می سازد که در آن رشک نیست، به عبارت دیگر، اندیشه برابری در آن واقعیت یافته است. در این شهر است که همیشه در آن، به قول شاهنامه "پر آواز نوش" است. ما چنین جشنی را فراموش کرده ایم و غرب و مسیحیت، آن را به نام یک جشن مسیحی، زنده نگاه داشته است، و از آن خود ساخته است - از یکم تا هشتم این ماه، جشن دموکراسی، جشن برابری ملت با حکومت، جشن حکومت بر پایه خواست ملت بوده است. روز چهاردهم، که روز ﹸگش است، سیر سور نامیده می شود، و برعکس آن چه نوشته اند، ربطی با سیر و پیاز ندارد

از روز شانزدهم تا روز بیست و یکم، جشن گاهنبار پنجم است که این همانی با پنج خدا دارند. یک - سروش دو - رشن - سه - فروردین چهار - رام پنج- بهرام، این ها، خدایانی هستند که با هم می آمیزند، و ﹸبن هر انسانی می شوند. از این تخم است که جمشید، آغاز به پیدایش پیدا می کند. از این رو بنابر ابوریحان در آثار الباقیه، از جمله مردم در این روز، "از خمیر یا از گِل، شخصی را به هیکل انسان می سازند و در راهرو و دالان خانه ها می گذارند. ولی این کار از زمان قدیم در خانه پادشاهان استعمال نمی شد (یعنی شاهان زرتشتی دوره ساسانی) و در زمان ما این کار برای این که مانند کارهای مشرکان و اهل ضلالت است متروگ شده". گذاشتن مجسمه گِلی با خمیری، نماد پیدایش جمشید، ﹸبن انسان ها بوده است. از این تخم که پنج خدا با هم آمیخته اند، و همکار و هم اندیش و هم آفرین شده اند، یعنی نهاد دموکراتیک و سوسیال دارند، جمشید یا ﹸبن هر انسانی، در روز بیست و دو دسامبر، پیدایش می یابد. روز بیست و دو روز باد است – در کردی معنای "باد"، پیچ است که نماد عشق است، چنان چه "پیچه"، گیاهی است که نماد عشق است. بلوچی ها به باد، گواد می گویند، و این کواد، که همان قباد باشد، به معنای ابداع و نوآوری است. سروش و رشن، نزد میترائی ها، کواد (کاوتس = رشن، کاوتو پاتس = سروش) بودند. در سیستان، به فرودین (ارتا فرورد) کواد می گفتند. در بهرام بشت، دیده می شود که نخستین صورتی که بهرام پیدا می کند، "صورت باد" است. در بندهشن می بینیم که جان انسان به "باد" باز می گردد (واژه روح در عبری نیز به ریح باز می گردد که همان باد باشد) چون اصلش، از باد شمرده می شود (در الهیات زرتشتی). این به معنای آن است که گوهر جان انسان، عشق و نوآوری و نوشوی است. روز بیست و سه روز دی است و روز بیست و چهار روز دین است. این دو روز با هم این همانی دارند، چون همنام هستند، و یکی از آن ها صفر به شمار می رود. از این رو جشن تولد عیسی را روز بیست و بیست و چهارمی دانند که در حقیقت روز جشن پیدایش جمشید، روز پیدایش انسانی است که می تواند بهشت را بر روی گیتی بسازد، بوده است، و طبعا ً، نیاز به منجی و شفیع نداشته است. جمشید و خورشید، در یک روز با هم پیدایش می یابند، چون هر دو فرزندان همزاد سیمرغند. "شید = جیت = جید = شیت = شیث"، که پسوند جمشید و خورشید است، در اصل به معنای "نای" است که نام سیمرغ بوده است. خورشید، همزاد جمشید است. در روز بیست و دو تا بیست و سه خورشید و جمشید با هم از ماه که خرّم و فرّخ باشد (که همان پنج خدای نام برده در بالا است) زاده می شوند. در دوره چیرگی میترائی، خورشید، نرینه ساخته شد، و به دست او تیغ یا شمشیر نهاده شد، و از خورشید، شیر درنده ساخته شد که علامت مفهوم تازه از حکومت نظامی (حکومت بر پایه ارتش) بود. از این رو درفش با شیر و خورشید و تیغ، درفش ارتش داران ست نه درفش ملت. درفش ملت، درفش کاویان است که
در اصل درفش ﹸگش خوانده می شده است. پیش از آن که خورشید، نرینه و خونریز ساخته شود، خورشید خانم (خشتری = زن، خشترات = حکومت) بود، چنان چه هنوز نیز مردم او را خورشید خانم می خوانند. خشتره (شهریور) پیش از آمدن میتراس، بر پایه کشش نوای نای قرار داشت، نه بر پایه شمشیر و شیر و خورشید نرینه. ردپای تصویر خورشید را به نام عروس آسمان، در قصیده ای از عبید زاکان باز می یابیم. و به خوبی در آن دیده می شود که خورشید، نماد راهبری، بدون سپاه و شاه است. سپهر چهارم، جایگاه خورشید است

سریر گاه چهارم که جای پادشهست ........ فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا
تهی ز والی و، خالی، ز پادشه دیدم ....... و لیک لشگرش از پیش تخت او بر پا
فراز آن صنمی با هزار غنج و دلال ..........چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا
گهی بزخمه سحرآفرین زدی رگ چنگ ......... گهی گرفته بر دست، ساغر صهبا

از سوئی جمشید، همزاد چنین خورشیدی است که معشوقه اوست، و از سوی دیگر، جمشید، همزاد آرمیتی، زمین با زنخدای زمین است. آرمیتی، بنا بر برهان قاطع، فرخ زاد هم نامیده می شود، که همان خرّم زاد باشد. در هندی باستان روی زمین را جیماgimaa می گویند و در افغانی زمین را جماکاgmaka می نامند (زیر نویس واژه زمین، در برهان قاطع، دکتر معین). پس من، یعنی آرمیتی، خواهر و همزاد جمشید است. هم خورشید در آسمان و هم زمین، همزاد و همگوهر جمشیدند. این است که جمشید در ماه های دی + بهمن + اسفند پیدایش می یابد، یا به عبارت دیگر، بهمن در جمشید، آسمان و زمین (دی و آرمیتی) را به هم پیوند داده و به هم آمیخته است. در وجود انسان، آسمان یا فراز، برتر از زمین یا فرود نیست، یعنی اصل قدرت که رابطه حاکمیت با تابعیت است، وجود ندارد. و این جمشید است که با نواختن نای، آرمیتی، خواهرش و معشوقه اش را، به (گسترش زمین می انگیزد تا شهر خرّم یا "و ر جم" یا "جمکرد" را به وجود بیاورد (وندی


نواختن نای، آرمیتی، خواهرش و معشوقه اش را، به گسترش زمین می انگیزد تا شهر خرّم یا "ﹶوﹺرجم" یا "جمکرد" را (به وجود بیاورد (وندیداد