ایرانیان باستان

بیان گوشه ای از تاریخ ایران باستان و جشنهای آن

ایرانیان باستان

بیان گوشه ای از تاریخ ایران باستان و جشنهای آن

شب یلدا ... !

گرد آمدیم:

شبچره ای بود و آتشی،

گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ...

وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ

در اوج سرگذشت

یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی

لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست

با خانه می شدیم که گرد سپیده دم

بر بام می نشست



یلدا برگرفته از واژه ای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است. ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر « میترا» می پنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن می گرفتند و گرد آتش جمع می شدند و شادمانه رقص و پایکوبی می کردند.آن گاه خوانی الوان می گستردند و « میزد» نثار می کردند.

«میزد» نذری یا ولیمه ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده ها و فرآورده های خوردنی فصل و خوراک های گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه ای که آن را « میزد» می نامیدند، بر سفره جشن می نهادند.

و بازمانده این رسوم هنوز پابرجاست و به ویژه به وسیله خانواده های زرتشتی در ایران و هندوستان و سایر کشورهای جهان، تمام و کمال اجرا می گردد.

باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون ( ثروتمند افسانه ای) ، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه ها می آید و به مردم هیزم می دهد، و این هیزم ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می کردند .



مراسم تولد میترا به عنوان شبی مقدس همراه با آیین مهر« میترائیسم»، از طریق مانویان و نوافلاطونیان مشرق زمین، به اروپا رفت و پس از بسط و گسترش آیین مسیحیت، بسیاری از آداب و رسوم « کیش مهر» جذب آن شد و میلاد مهر، که به عقیده مهرپرستان منجی بشریت در پایان دنیا خواهد بود، به مسیح منتسب گشت و شب یلدا تبدیل شد به شب نوئل که در روز 25 ماه دسامبر جشن گرفته می شود و چند شب با شب یلدای ما فاصله دارد.



علامه محمد قزوینی در یادداشت های خود بر « برهان قاطع» چنین نوشته است:



« یلدا لغت سریانی است و در آن لسان همان کلمه میلاد عربی است که عبارت از زمان ولادت عیسی است.»



محمد علی تربیت در « تذکره دانشمندان آذربایجان» می نویسد:



« یلدا کلمه ای سریانی است به معنی میلاد عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند، از این رو بدین نام نامیدند.»



دکتر محمد معین در حواشی برهان قاطع می نویسد:



« در قاموس سریانی به انگلیسی « پاین اسمیت» زوجه مرحوم « مرگلیوث»، عیناً یلدا را به معنی ولادت و میلاد تفسیر کرده...»



ابو ریجان بیرونی در « آثار الباقیه» می نویسد:



« و در شبی که روز بیست و پنجم این ماه بر آن مقدم است، به عقیده رومیان شب بیست و پنجم محسوب می شود و عید میلاد در آن روز است که عید میلاد مسیح باشد و عید یلدا»



پورداود در « یشت ها» می نویسد:



« باید دانست که جشن میلاد مسیح( نوئل) که در 25 دسامبر نثبیت شده ، طبق تحقیق محققان در اصل جشن ظهور میترا( مهر) بوده است که عیسویان در قرن چهارم میلادی آن را روز تولد عیسی قرار دادند.»



در ادبیات پارسی نیز برخی شاعران به رابطه تولد مسیح و یلدا توجه کرده اند ، از جمله، امیر معزی چنین سروده است:



ایزد دادار مهر و کین تو گویی

از شب قدر آفرید و از شب یلدا



زان که به مهرت بود تقرب مومن

زان که به کینت بود تفاخر ترسا



همین شاعر در بیت دیگری چنین به شب یلدا اشاره کرده است:



تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است

تو شمع فروزنده و گیتی شب یلدا



سنایی نیز در باره ارتباط شب یلدا با تولد مسیح، چنین سروده است:



به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا





در ادبیات پارسی، شب یلدا کنایه از سیاهی و درازی گیسوان معشوقه، و هم چنین، استعاره ای بر بلندی و سیاهی شب دراز هجران و حرمان و جدایی بوده است. چند بیت شعر از چند شاعر پارسی گوی در باره شب یلدا در اینجا به عنوان نمونه هایی از تجلی شب یلدا در آینه شعر و ادبیات پارسی آورده ام:



روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف

گویی از روی قیامت شب یلدا برخاست - سعدی



نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست - سعدی



باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود – سعدی



صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید - حافظ



بیدار شو که در شب یلدای نیستی

در پرده است چشم تو را طرفه خواب ها - صائب



همه شب های غم آبستن روز طرب است

یوسف روز به چاه شب یلدا بیند - خاقانی



هست چون صبح آشکارا کاین صبوحی چند را

بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من - خاقانی



قندیل فروزی به شب قدر به مسجد

مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا – ناصر خسرو



کرده خورشید صبح ملک تو

روز همه دشمنان شب یلدا – مسعود سعد



شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک

تابنده روز را شب یلدا همی کند – مسعود سعد



نور رایش تیره شب را روز نورانی کند

دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند – منوچهری



روز پهلوی شب یلدا زند

خویش را امروز بر فردا زند – اقبال لاهوری



اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع

با شب یلدا درآویزم چو شمع – اقبال لاهوری



چشم جان را سرمه اش اعمی کند

روز روشن را شب یلدا کند – اقبال لاهوری



یلدا شب عاشقان بیدل است. یلدا شبی ست گیسو فروهشته به دامان. یلدا شب گره زلف یار است:


معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبى خوش است بدین قصه اش دراز کنید

یلدا شب میانه عشق است. شب هاى دراز هجر و حرمان و فرقت به آخر رسیده و شب هاى کوتاه کام و وصل با سحرگاهان تابناک یگانگى در راه است. شب اعتماد بر الطاف کارساز است:


به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید.

یلدا شب عاشق و معشوق است، شب رمز و راز، شب ناز و نیاز:


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید.

در این شب هر که به عشق نیندیشد و از عشق زندگى نگیرد و از زندگى کام دل نستاند، مرده اى بیش نیست:


هر آن کسى که در این حلقه زنده نیست به عشق
بر او نمرده به فتواى من نماز کنید!

یلدا شب بیداریست، شب دراز مهربانى، شب مهرباوران و مهریاران، شب مهر گستران و مهرکاران...





میوه اصلی شب یلدا گل آتش است، آتش جاودانه، آتش خاموشی ناپذیر عشق، آتش تابناک مهربانی، آتش امید، آتش شوق و اشتیاق، آتش شورانگیز وصلت، آتش شفق گونه شفقت، و همه میوه های برگزیده سفره یلدا نماد و نشانه آتش ا
----------------------------
بر گرفته از س.ک

جشن هایی ناشناخته در دی ماه

شن سیر سور : چهاردهم دی ماه در اساطیر ایران روزی است که دیوان موفق شدن بر جمشید پیروز شوند و معتقد بودن که خوردن سیر و شراب می تواند آنها را از تسلط دیوها نجات دهد !

جشن گاوگیل (گاگیل) : در شب شانزدهم دی ماه یک گاو را تزئین می کردند و در شهر می گرداندند و شادی می کردند . چرا که در اساطیر ایران ۱۶ دی ماه ایرانیان موفق شدند گاوهائی رو که تورانیان از آنها دزدیده بودند پس بگیرند همینطور در این روز بود که ایران از سلطه تورانیان آزاد و مستقل شد ، همین طور در برخی از روایات فریدون در این روز بود که بر گاوی سوار شد .

مختصری در باره ی جشن دی گان

سه جشن در این ماه برگزار می شده ، بدلیل اینکه ایزد مسئول نگهداری از این ماه مسئول نگهداری روزهای ۸ و ۱۵ و ۲۳ نیز هست ، به جشن پانزدهمین روز دی ماه بیتگان یا دی گان به مهر می گفتند و با گل وخمیر ، صورتک هائی درست می کردند و بر سر راهها همچنین دهلیز و دالانهای خونه ها می ذاشتند و در طول مدت جشن آنرا تعظیم می کردند . در پایان جشن تمام این صورتکها سوزانده می شد . بدلیل شباهت این جشن به رسوم بت پرستی ، ایرانیان برگزاری این جشن رو ترک کردند . در اساطیر ایرانی در این روز فریدون از شیر گرفته شد و بر روی یک گاو نشست...

خرٌم روز جشن دموکراسی !

(از روز یکم تا هشتم ماه دی (دسامبر
(روز 22 تا24 دی (دسامبر
روز جشن زایش جمشید و خورشید با همست
دی و دسامبر، هر دو در اصل ماه دهم بوده اند
خورشید و جمشید = (نخستین انسان) همزادند
(چهارجشنی که در آغاز چهار هفته ماه دی (دسامبر
به نام عیسی گرفته می شوند، جشن های ایرانی اند
"ملتی که جشنهایش را از دست می دهد. بی هویت می شود"

امروزه ما در اثر فراموش ساختن فرهنگ ایران، زمستان را چون موسم سرماست، می انگاریم که پیشوند "زم" در واژه "زمستان"، به معنای "سرما" است. کاربرد این چنین شیوه ای، راه وارونه کردن و بی معنا ساختن فرهنگ ایران است. ما به گونه ای دیگر، نام گذاری یا واژه سازی می کنیم، که پیشینیان ما کرده اند. زمستان، در اصل به معنای "شهر رام، خدای موسیقی و رقص و شعر و بینش" بوده است. چون "زم" پیشوند نام زمستان، یکی از نام های "رام" است. رام یا "زم"، همان خدائی است که رومی ها، او را "ونوس" و یونانی ها، "آفرودیت" و عرب ها آن را "زهره" می نامند که معرب واژه پهلوی "زاوؤر" می باشد


رام یا "رام جیت" که به معنای "رام نی نواز" و یا "رام جشن ساز" است، خدائی بود که سراسر موسم سرما را تبدیل به ماه های بزم و جشن و رقص و موسیقی و همپرسی و گفتگو می کرد. ما به سرما می اندیشیم، و آن ها به جشن می اندیشیده اند. در کردی، "زه ما" به معنای پایکوبی است، و "زه ماون" بزم و جشن و عروسی است

چنان که گل زنبق، در فارسی، گل "زم + بغ" یا گل "خدای رام" بوده است. و در ترکی که به جشن "بیرام" می گویند، همان واژه افغانی "بگرام" است "که به معنای "خدای رام" است، چون بگ همان بغ است، که اساسا ً به معنای "زنخدا" بوده است، و صوفی ها، "سماع " را از همین پیشبنه دارند، و واژه سماع، از همین ریشه "زم و زما" آمده است، چنان که چاه زمزم در مکه، چاهی منسوب به این خدا بوده است، چنان که به "کعبه" نیز روزگاری، "بیدر" می گفته اند، و "بیدر = وی + در"، .معکوس، همان واژه "دروای" است که نام دیگر "رام" در اوستا است




از این گذشته، همین رام، خدای زمان، و خود "زمان" بوده است، چون از پیشوند واژه "زمان" می توان به خوبی آن را شناخت. نام دیگر زمان که "زرون" نام او بوده است، چون در تحفه حکیم مؤمن، دیده می شود که "ورد الزروانی"، گل خیری است، و خیری یا هیری (در کردی) بنابر بندهشن، گل رام است. به عبارت دیگر، زمان، به معنای "جایگاه و خانه رام" می باشد. زمان، خانه جشن است. انسان به جهان می آید، تا گیتی را، تا زندگی را، تا اجتماع را، جشنگاه سازد. خرد انسانی، خردشاد و خندان و مبتکر و نوآور و قانون ساز و حکومت آفرین است. "بهمن" که به معنای "اصل اندیشیدن به" یا " به اندیشی" است، نام دیگرش، "بزمونه" است که به معنای "اصل بزم" است. پس "به اندیشیدن" ، آن است که
خرد، آن گونه بیندیشد که سراسر اجتماع را، چگونه می توان همیشه "شاد و خندان" نگاه داشت

این بهمن، "ﹶارکه" یعنی "اصل ساماندهی و حکومت کردن" بود. پس حکومت کردن و سامان دادن به اجتماع، به این غایت بود که با اندیشیدن، به گونه ای نظام به اجتماع داده شود که همه مردمان، خندان و شاد باشند. فرهنگ ایران که از مردم ایران تراویده بود، حکومت را بر شالوده "بهمن و هما" نهاده بودند. هما، در میان مردم، همان "ارتا فرود" و یا فروردین بود. بهمن، جگر اجتماع بود که میان اجتماع باشد، و جگر، سرچشمه خون است که همه تن را تغذیه می کند، و همه بدن را گرم نگاه می دارد. خون که در کردی، "هون" است، به معنای "به هم یافتن و به هم رشته کردن" است. "ارتا" که به معنای قانون و عدالت است، نام "رگ ها" نیز هست. که در غرب هنوز نام رگ ها (arterie) مانده است.ارتا، یا قانون و عدالت،رگهائی هستند که خون بهمن، یا اصل آشتی و خرمی و بزم و اصل به هم بافتن را به سراسر هیگل اجتماع می رسانند. چگونه با بهمن می توان، از اجتماع، یک جرگه عشق، یا جرگه لوی درست کرد، و درست واژه جرگه، همان واژه جگر است (جرگ=جگر). جرگه همان انجمن بهمنی است. به عبارت دیگر، خرد، با به اندیشی، خون بهم بافنده، تولید می کند که با آن ارتا، سراسر وجود اجتماع را،هم سیراب و زندهمی کند،و هم به هم پیوند می دهد، ویک جرگه و انجمن می سازد، و در کار و جنبش نگاه می دارد. این خون به هم بافنده که اصل بزم، یعنی گوهر بهمن است، ارتا در سراسر اجتماع می گسترد. ایرانیان در هزاره پیش،در این تصاویر و ارتا، که خرد و قانون باشد، و متناظر با جگر و رگهای هستند ، اندیشه هائی بسیار ژرف در باره حکومت و عدالت و قانون گفته اند که ارزش های پایدارفرهنگ سیاسی ما خواهد ماند

البته ایرانی ها، نمی توانستند دو هزار و پانصد سال صبر کنند و انتظار بکشد، تا مردم شهر آتن، حکومتی بنام دموکراسی پدید آورند. همیشه مبتکر، نخستین نام را به پدیده تازه می دهد. و چون ایرانیان ابتکار تشکیل این نظام را داشتند به آن، نام "شهر خرّم" را دادند. دموکراسی که پیشتر ایرانیان آن را "شهر خرّم " نامیده اند، نوع ساماندهی در یک چهار چوبه کوچک است. حتی روسو، در کتاب قرارداد اجتماعیش، در همان سطرهای آخر کتابش می نویسد که دموکراسی، در یک شهر کوچک قابل تحقق است، نه در یک کشور وسیع مانند امپراطوری ایران. هنوز اندیشه نمایندگی (Representation) یا دموکراسی پارلمانی پیدا نشده و رشد نکرده بود. این بود که در زمان یونان هم، دموکراسی در شهر آتن پدید آمد. از این گذشته، مسئله امنیت که در آن روزگار، بزرگ ترین مسئله بود، برای آتن بسیار ناچیز بود. از یک سویش دریا و از سوی دیگرش، کوهسار بود که کمتر کسی جرأت هجوم به آن داشت. چنان چه در اروپا نیز، نخست دموکراسی در انگلستان پدید آمد، چون از همه سوی ها، دریا آن را فرا گرفته بود. مسئله امنیت که هزاره ها بزرگ ترین مسئله اجتماع بود، برای انگلستان وجود نداشت یا بسیار ناچیز بود. طبعا ً سیاست و حکومت، زودتر متوجه مسائل سامان دهی درون اجتماع شد. ولی ایران در گُل، دشت وسیع و از همه سو باز است. ایران، میدان عبور و مرور قبائل مهاجم بوده است

طبعا ً سامان دهی دموکراتیک در چهارچوبه های کوچک نیز در ایران بوده است، هر چند که در تاریخ ثبت نشده است. همان واژه Demos را که پیشوند دموکراسی است، به روستائیان اطراف شهر آتن می گفتند، نه به اهالی آتن. این روستائیان که در جنگ آتنیان با هخامنشیان شرکت کرده بودند، پس از پیروزی بر هخامنشیان، مطالبه حق شرکت خود را در حکومت داشتند. البته نکته، فراتر از این مشارکت در جنگ است. روستائیان در آن روزگار، پایه اصلی اقتصاد بودند. طبعا ً سائقه آزادی و استقلال نیرومندی داشتند، چنان چه در شاهنامه ردپای آن به خوبی باقی مانده است. در داستان جم می آید که

نسودی (کشاورز)، سه دیگر گره را شناس ..... کجا نیست بر کس از ایشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند..... بگاه خورش، سرزنش نشنوند
ز فرمان، سر آزاده و ژنده پوش....... وز آواز بیغاره، آسوده گوش
تن آزاد و آباد گیتی بروی ......... بر آسوده از داور و گفتگوی
چه گفت آن سخنور آزاده مرد ........ که آزاده را، کاهلی بند کرد

این ویژگی را با چنین تکراری، به هیچ کدام از اقشار و طبقات دیگر، نسبت نداده است (نه به ارتش داران، نه به روحانیون، نه به پیشه وران). و همین سنت آزادی خواهی و آزادگی، سپس نیز میان روستائیان و دهقانان ایران، هزاره ماند که در جشن های خرمدینی (نام های گوناگون این زنخدا، سبب شده است که همه می پندارند، این جشن ها، پراکنده و مختلف بوده اند، در حالی که، همه به همین فرهنگ، که نام های مختلف داشته است بر می گشته است) بر ضد اسلام برخواست، و سپس در جوانمردان و رندان و عیاران و صوفیان، این پیشینه آزادی خواهی، زنده به جای ماند. صوفی، نه با پشمینه پوشی، نه با سایبانی که صفه نامیده می شود، کار دارد، بلکه "صوف" نام "نای" بوده است. و از نای، هم جامه می یافته اند، هم بوریا و حصیر می بافته اند هم سایبان می ساخته اند، و این سکوهای سایه دار، به نام همین نای ها (حصیر سقف )نامیده می شده است، وهم امروزه صندلی های راحتی بنام "سوفا sofa" می سازند، و از آن جا که نای، اصل آواز بوده است، و گلو و گردن،چون نای بوده است، و این همانی با "رام " ،"خدای نی نواز و شعر و شناخت و آواز" دارد، معنای آگاهی و دانش و رهبری کردن گرفته است. و پسوند واژه "فیلسوف " یونانی، از همین ریشه بر خواسته است. از این گذشته،ارتا، که خدای قانون و عدالت است، همان واژه ای است که در عربی، ارض شده است که کشاورز و دهقان در آن ریشه دارد، و ارتا (واهیشت )که روز سوم است، مشهور به "سرفراز"، یعنی سر کش و گردنکش و طغیانگر است

گفته شد که  دموس، پیشوند دموکراسی،روستائیان دور آتن بودند نه خود آتنیان. در واقع دموکراسی، سرکشی دهقانان بر ضد شهریان بوده است. ولی همین آتنیان، در دموکراسی که خود تأًسیس کردند،خود همین مردم، حق تجاوز و تصرف و استثمار، در جزایر دیگر و شهرهای دیگر و سیسیل به حکومت دموکرات خود دادند. آتنیان دموکرات، بر پایه برده داری در داخل آتن ،و تجاوز خواهی و استعمار طلبی و تحمیل اراده خود بر سایر بخش های یونان و فراسوی آن، می زیستند. ما فقط به یک رویه پدیده ها می نگریم. در فرهنگ ایران مردمساری (شهر خرم ) با هدف و غایت تجاوز و دستبرد و استثمار سایر ملل و اقوام، حکومت دلبخواه یا"شهریور" نیست، بلکه غایت مردم ایران از همان آغاز "مردمی سالاری" بود، نه "تشکیل اجتماع مردم، که همه هدفشان با هم ، غارتگری و استثمار و تجاوز باشد ". بهمن، که "ارکه یا اصل " حکومت در ایران بوده است، نه تنها مردم سالاری می خواهد، بلکه مردمی سالاری می خواهد. بهمن، اصل ضد خشم، یعنی ضد قهر و تجاوز و پرخاشگری، و اصل قداست جان و اصل همپرسی انسانها با هم، و اصل همپرسی انسان با خداست. رویه مشترک دموکراسی آتن با دموکراسی های غرب که دموکراسی آتن، سرمشقشان شد. در این است که "بار تأًمین رفاه و حقوق مساوی درون اجتماع خود" را بر دوش سایر ملل، می نهد، همانسان که دموکراسی آتن، تأًمین سعادت خود را در داخل، بر دوش نه دهم یا سه چهارم بردگان نهاده بود که در آتن می زیستند. همانسان که امروزه دموکراسی های غرب، بارسعادت خود را، بردوش بازارهای فروش ملل دیگر، نهاده اند. بدین سان از همان ﹸبن، سعادت جامعه خود، با سلب سعادت از جامعه دیگران گره خورده است. اگر ما می خواهیم دموکراسی،به مدل غرب بسازیم، باید ایرانی قدر تمند بسازیم که بداند چگونه سعادت خود را با قیمت "سلب سعادت از ملل دیگر " بخرد. آیا فرهنگ ایران، چنین دموکراسی را می خواهد؟

این تز مارکس که " دزدیدن ارزشا ضافه کار کارگران غرب،سبب پیدایش تجمع و تمرکز سرمایه شد، استد لالی است برای دلخوش کردن غریبان، و برای زدودن دغدغه وجدانشان. دموکراسیهای غرب و مردم غرب، نمی خواهند که دغدغه وجدان داشته باشند، چون دغدغه وجدان، از سعادت می کاهد. علت توده شدن سرمایه درغرب، پی آیند چپاول کردن منابع معدنی و طبیعی، از خاور و از آمریکای جنوبی بود. در غرب، پرولتاریا و کارگران: می خواستند و می خواهند که در این "مال چپاول شده از خارج" به طور برابر، شریک باشند. پس مسئله ما، مسئله "مردم سالاری به طور کلی به نمونه غربی" نیست، بلکه مسئله ما، مسئله " مردمی سالاری مردمان" است. ما می خواهیم بهمن، که هم "اصل همپرسی" و هم اصل "قداست جان" است، بنیاد مردم سالاری و مردمی سالاری باشد. نه تنها همپرسی مردمان، که دیالوگ و بحث و تفاهم می باشد، بلکه همپرسی، به غایت رعایت "قداست جان ها، بدون تبعیض". تقسیم برابر اموال غارت شده، چه در اشکال بدوی تاریخیش مانند اسلام، چه در شکل های تازه اش که پانصد سال است متداول شده است، میان شهروندان خود، بر ضد فرهنگ ایران است. تقسیم برابر اموال غارت شده، اندیشه ای بود که قرآن بر آن بنا شده است، و با اندیشه "جهاد مقدس دینی" چنان آمیخته شده است که از هم جدا ناپذیرند در جهاد، اموالی که به غنیمت گرفته می شد، جز بخشی از آن که به محمد یا خلفاء می رسید، بقیه به طور برابر، میان شرکت کنندگان در جهاد، پخش می گردید. بر این پایه، اقتصاد اسلام بنا نهاده شد. جهاد، غارت کردن را مقدس می ساخت. در غارت کردن، مسلمان ها و اعراب، نه تنها دغدغه وجدائی نداشتند، بلکه آن را یک عمل مقدس هم می دانستند. مقدس ساختن چاپیدن یا استثمار، بنیاد کاپیتالیسم نیز هست، فقط با اندکی تفاوت. سائقه "آز" با "غایت والائی"، یا با "غایت خدائی" پیوند داده می شود. آز، خود را در زیر پوشش آن غایت، نه تنها می پوشاند، بلکه خود را مقدس می سازد

این آز، بدون هیچ شرمی، خود را در صحنه دین و در صحنه تاریخ و مدنیت، نشان می دهد، و به آن افتخار می کند. مؤمن، در حینی که در ته دلش برای ارضاء خودش چپاول می کرد، باور داشت که برای پیشبرد امر الهی، خون می ریزد، و از دیگران به حق، به حق سلب مالکیت و سعادت می کند، چون همه این ملک و سعادت را الله به ارث، به او داده است. این دو غایت، چنان به هم آمیخته اند که نمی توان آن ها را از هم جدا ساخت. همین به هم آمیختن دو غایت، در غرب هم به شکل دیگری صورت گرفته و می گیرد، و از آن صورت بدوی عربی + اسلامیش بیرون آمده است، و مدرن تر، و حتی "’پست مدرن تر" شده است. غایت "خودپرستی"، با غایت "سعادت جهانی" به هم چسبانیده می شوند؛ ولی این خودی که پرستیده می شود، مانند مسیحیت و اسلام، تنها آسمانی نمی ماند، بلکه بیش از حد، زمینی می شود

برگردیم به اندیشه دموکراسی در آتن. آن چه در دموکراسی آتن، مهم هست، همین پیدایش "سپیده دم اندیشه ساماندهی اجتماع به وسیله خود اجتماع" "در تاریخ" است. البته، هر پیدایشی، روندی دارد. و بهترین اندیشه ها، بر زمینه ای تاریک و یا آلوده می رویند، و با خود در آغاز، بسیار ناخالصی دارند. ولی این اندیشه ساماندهی اجتماع به وسیله خود اجتماع، پیش از این "رویداد تاریخی" در آتن، پیش از تاریخ، در خود ایران هم بوده است. پیدایش بسیاری از پدیده ها، درازای تاریخ نبوده است، بلکه بسیاری از پدیده های بزرگ، پیش از تاریخ کشف شده اند. همه داروهای گیاهی که پزشکی بر پایه آن بنا نهاده شده، پیش از تاریخ، کشف شده اند. علت این که "پژوهش کاربرد گیاهان" یادآوری شد، این است که در وندیداد دیده می شود که شهریور، یا حکومت گری دلپسند مردم، همانند همین "پژوهش یافتن گیاهان داروئی" شمرده می شود. خشترات که حکومت باشد، باید داروی ددها را بیازماید و بجوید، تا بتواند جهان را بپرورد و دردهای مردم را بکاهد. قانون و نظام، بر پایه اصل پژوهش زندگی و جان پروری او قرار دارد. نه بر نسخه های از پیش پیچیده، و امر و حکم تغییر ناپذیر. همین آسپرین، هزاره پیش، از پوست درخت بید گرفته می شد که یک نامش "وی" است که همان رام است، و نام دیگر بید، بهرامه است. موقعی که این فرهنگ سرکوبی شد، دیگر نمی شد، دم از خود زنخدا زد. آن گاه، رام را که معشوقه بهرام بود و جفتی بود که از آن جهان و اسلام می روئید، بهرامه خواندند. مثل امروز که در کشورهای اسلامی، یک زن را به نام پسرش می خوانند نه به نام خودش. مثلا ً می گویند: والده آقا مصطفی. مصطفی، آقا می شود، ولی شرم از بردن نام مادرش هست. این، برترین توهین به زن و خوار شماری زن است. در فرهنگ ایران، اندیشه "مردمی سالاری مردمان"، در شهرهائی واقعیت می یافت که به آن نام "شهر خرم" می دادند. این شهرها، سورستان، یا سورآباد یا سور هم نامیده می شدند. چنان چه در کردی، به همین بید، سوره بی (سوره وی) می گویند که نشان می دهد که سور، صفت رام است. یا به گل تاج خروس، که گل بستان افروز باشد، و این همانی با فروردین (ارتا فرورد) دارد، سوراو می گویند. و سوران، یکی از چهار لهجه اصلی زبان کردی است. و این نشان می دهد که رام و فروردین (= خرم) خدای آن ها بوده است. با دانستن این واژه ها، می توان به بررسی "بهمن نامه" و همچنین "درخت آسوریگ" پرداخت، و از آن ها، راه را به فرهنگ اصیل ایران گشود

نام خرّم، مردمی سالاری مردمان را می نماید، نه حکومت مردمان، بدون مردمی را. در این مدنیت، به قول فردوسی: "دل مردم از خرّمی، شاد بود". باید معنای تصویر خرّم را بشناسیم تا بتوانیم بدانیم که "جشن خرّم را که مردم به نام جشن برابری و برادری حکومت با ملت برگزار می کردند، چرا این جشن، جشن این همانی حکومت با ملت، جشن اندیشه حکومت در خدمت خواست های مردمی ملت بوده است. چرا مردم ایران، هزاره ها این جشن را می گرفتند؟ چون مردمان ایران، همیشه در پی واقعیت بخشی این آرمان بزرگ بوده اند، به رغم این که ضرورت جغرافیای سیاسی ایران، ایجاب ضرورت یک حکومت مقتدر مرکزی را برای دفاع از ایران، و ایجاد امنیت از هجوم اقوام وحشی از اطرافش می کرد. شاه که در اصل، رئیس سپاه بود، می باید نبوغ نظامی داشته باشد، و از سپاه برگزیده شود. ردپای این پیشینه، در موارد گوناگون در شاهنامه باقی مانده است. طبعا ً حکومت ساسانی و موبدان زرتشتی، که بر پایه حکومتی بنا شده بود که وظیفه اش ترویج دین زرتشتی بود، و باید همیشه از خانواده گشتاسب باشد، بر ضد این آرمان بودند. چهارصد سال، سرکوبی این اندیشه آزادی، سبب شده است که امروزه ما از فرهنگ سیاسی پیشین خود بی خبریم. مردمان ایران، تصویری از انسان و خدا و شهر (مدنیت و حکومت) می کشیدند، که ویژگی های مردمی خودش را داشت. ردپای این تصویر در میان داشتان های اسکندر در شاهنامه که البته ربطی به اسکندر ندارد، باقی مانده است. در شاهنامه می آید که اسکندر:

زراه بیابان به شهری رسید........ ببد شاد، که آواز مردم شنید
همه بوم و بر باغ آباد بود....... دل مردم از خرّمی شاد بود
پذیره شدندش بزرگان شهر...... کسی را که از مردمی بودند بهر
"بدین شهر، هرگز نیامد سپاه ......... نه هرگز شنیدست کس نام "شاه
!شهری که نه شاه و نه سپاه دارد، و این ها واژه های بیگانه در این شهرند
سکندر بپرسید از ایشان که ایدر شگفت ........ چه چیز ست، کاندازه باید گرفت
چنین داد پاسخ بدو رهنمای د....... که ای شاه پیروز پاکیزه رای
شگفتیست ابدر که اندر جهان ...... کسی آن ندید آشکار و نهان
درختیست ابدر، دؤبن گشته جفت ....... که چون آن شگفتی نشاید نهفت
یکی ماده و دیگری نرّ اوی ........ سخن گوی و با شاخ و با رنگ و بوی
بشب ماده، گویا و بویا شود...... چو روشن شود، نرّ، گویا شود

شگفتی این شهر، همان درختی است که "مردم گیاه" یا "مهر گیاه" یا "بهروج گیاه" یا هه سن بگی (در کردی) نام دارد، و نماد اندیشه ایرانی از رابطه خدا با انسان است. در ﹸبن درخت یا گیاه، این "بهرام و رام" یا "بهرام و خرّم" هستند، که همدیگر را در آغوش گرفته اند، و از عشق این خدایان به همدیگر، درختی می روید که برگ و برش، همه انسان ها، همه بشریت، همه مدنیت و شهر( خشتره) است. بهرام، اصل نرّینگی جهان است، و رام و خرم (ارتا فرورد) با هم دو چهره گوناگون مادّینه جهانند. از هم آغوشی و عشق خدایان به هم، شهر خرّم پیدایش می یابد. البته بهرام و رام و خرّم، سه چهره بهمن، اصل واحد و ناپیدای اندیشیدن و بزم و همپرسی و خنده و ساماندهی (ارکه) است. از بهمن ناپیدا، بهرام و رام و خرّم، پیدایش می یابند، که ریشه همه شهرند، و شیره این درخت، خونیست که در همه برگ ها و برها روان است. این است که بهمن و بهرام و رام و خرّم، چهار نیروئی هستند که در ضمیر هر انسانی هستند. این شیره از زمینی می آید که آرمیتی، زنخدای زمین می باشد. تن هر انسانی، آرمیتی یا ﹸگش هست، و بهمن و خرّم و رام و بهرام، چهار بخش ضمیرند که در تن است


فرهنگ ایران، سلسله مراتب سیاسی یا اجتماعی یا طبقاتی بر پایه "آسمان و زمین" یا فراز و فرود نمی شناخت. اندیشه سلسله مراتب سیاسی و اجتماعی، از همان تصویر آسمان، به عنوان "فراز"، و زمین به عنوان "فرود" آغاز می شود، و سپس حلیفی از سلسله مراتب می گردد. این ونه سلسله مراتب، به ویژه میان قوای ضمیر، حقانیتی به سلسله مراتب در نظم سیاسی و اجتماعی یا طبقات و اقشار می دهد. در فلسفه کلاسیک یونان، سلسله مراتب در نظم سیاسی و اجتماعی، از سلسله مراتب میان قوای درونی روانی، یا نیروهای ضمیر انسان، نتیجه گرفته می شود. در اروپا نیز کوشیده اند همین سلسله مراتب سیاسی را بر سلسله مراتبی که به قوای درونی روانی می دادند، استوار سازند. توماس اکوین که ارسطوئی می اندیشید و در قرن سیزدهم میلادی می زیست، نتیجه اوج ترکیب اندیشیدن مسیحی یا فلسفه یونان است. ولی فرهنگ ایران چنین سلسله مراتبی را میان قوای درونی و روانی انسان نمی شناخت، که آن را در سیاست و حکومت بازتاب دهد. چهار قوای درونی هر انسانی، همن چهر بال سیمرغ، یا همان چهار خدا است که نام بردیم، و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد. این چهار بال، باید هم نیرو و هم اندازه باشند، تا مرغ ضمیر بتواند مرتبا ً در اندیشیدن، به سوی سیمرغ پرواز کند و باز گردد

اگر به روند آفرینش در فرهنگ ایران نگاه شود، دیده می شود که جمشید یعنی نخستین انسان، در سه ماه دی + بهمن + اسفند پیدایش می یابد. دی، آسمان است، و اسفند، زمین است، و بهمن، میان آن دو، د آن دو را با هم، آشتی می دهد و هماهنگ می سازد و از آن ها "یک تخم" می سازد. در تخم هر انسانی، آسمان و زمین با هم آمیخته اند، و یک تخم = یک هستی شده ند

همین طور، اگر به نقش هایبرجسته میترائیان در غرب نگریسته شود، دیده می شود که گاوی که نماد زمین است، و همان ﹸگش می باشد (گاو برمایون در شاهنامه)، این همانی با هلال ماه دارد، و به شکل هلال ماه است که زهدان آسمان است. و همچنین در آسمان، در هلال ماه، ﹸگش یا گاو زمین ایستاده است. آسمان به زمین آبستن است. این اندیشه برتری آسمان بر زمین، یا برتری خالق بر مخلوق، یا برتری عقل بر جسم و عواطف و سوائق در فرهنگ ایران وجود ندارد، که بنیاد "نابرابری حکومت با ملت، یا نابرابری طبقات اجتماعی، یا نابرابری مرد با زن" است.

در فلسفه یونان و سپس در اندیشمندان مسیحی، حاکمیت یک نیروی درونی، بر نیروهای دیگر درونی، نظام سیاسی را در اجتماع، استوار می ساخت و به آن، حقانیت می بخشید، چون هر طبقه و قشری، این همانی
با یکی از این نیروها داشت، و آن طبقه که نیروی برتر را داشت، باید حاکم باشد، یا باید در طبقه بالاتر قرار گیرد. ولی در فرهنگ ایران، این نیروهای درونی، بخشی از خدایان چهارگانه بودند، و این ها ﹸبن هر انسانی بودند. این چهار نیرو، بیان هم آفرینی چهار نیرو، در هر عملی و فکری و سخنی بودند

در تفکر ایرانی، برای آن که جامعه، مردم سالار و مردمی سالار باشد، باید "هم آفرینی و همکاری و همفکری" در ﹸبن هر انسانی باشد. به همین علت بود که ایرانیان، فطرت یا طبیعت انسان را به عبارت امروزه، دموکراتیک و سوسیال می دانستند

در ﹸبن هر انسانی، خدایان کیهان، همکار و هم اندیش و هم آفرین و هم گفتار بودند، و از این ﹸبن، هر انسانی، پیدایش می یافت. از آن جا که همکاری و همپرسی و هم اندیشی، همان "جشن" بود، بنابراین، انسان ها نیز با همدیگر، همکاری و هم آفرینی و هم اندیشی می کردند، و با هم، قانون و نظام و اقتصاد و اجتماع را می آفریدند. و این جشن همکاری و هم اندیشی، همان خرّم یا فرّخ بود. "خود"، آمیزش ویگانگی این چهار نیرو با هم بود. "خود انسان"، از هماهنگی چهر نیروی درونی، این چهر بخش یا چهار خدا یا چهار اصل، پیدایش می یافت. در فرهنگ ایران،مفاهیم خدا و اصل، چنان به هم نزدیک اند که کسی نمی تواند این دو را از هم متمایز سازد. ولی در مسیحیت و اسلام، خودِ حقیقی که روح باشد، به سعادت می رسد، نه مابقی وجود، که هیچ کدام خود حقیقی نیستند. از این رو نیز، روحانیون که نماینده این خودِ حقیقی هستند، یا این همانی با خودِ حقیقی دارند، حق حاکمیت دارند. در این ادیان، جستجو و تلاش برای رسیدن سعادت، تلاش برای سعادت ٱخروی و ملکوتی و روحانی است. بدین ترتیب، "خودپرستی روحی"، کاری مقدس می شود. خودپرستی جسمی، نکوهیده و خوار شمرده می شود، ولی خودپرستی روحی، بنیاد زندگی می گردد. کوشش در سراسر زندگانی، برای تأمین "سعادت آسمانی خود"، برای آن "خودِ حقیقی" مقدس است. بدین سان در دامان مسیحیت و اسلام، "خودپرستی مقدس" پیدایش می یابد. در مسیحیت، هزار و پانصد سال، این "خودپرستی مقدس"، بنیاد محبت و ایمان بود. سراسر مسئله نجات از گناه در مسیحیت، این "خودپرستی مقدس" را می پرورد. از رنسانس (دوره باز زائی) به کنون، واکنش در برابر این هزار و پانصد سال "خودپرستی مقدس" آغاز می شود. از پانصد سال پیش در اروپا، سرکشی "خودِ طبیعی"، از این "خودِ روحانی و حقیقی و آسمانی" آغاز می شود. بنیاد حکومت از "خودِ روحانی برداشته می شود، و به تدریج بر "خود طبیعی و زمینی و مادی" انسان، نهاده می شود. این خودِ طبیعی و زمینی، که تا کنون محکوم خودِ حقیقی و روحانی بود، و حق نداشت به اندیشه سعادت باشد، سعادت را از آن خود می داند، و طبعا ً حکومت را بر خود بنیاد می کند. ولی، این خودِ طبیعی و زمینی و مادی، همان قدر "مقدس" می شود که "خودِ حقیقی و روحانی و آسمانی" بود. "مقدس بودن"، مخرج مشترک این دو خود می ماند. از رنسانس، خودی پیدایش می یابد که سوائق و امیال و آزها و قدرت خواهی و سائقه تملک و آرمان های جسمانی و دنیوی اش، مقدس می گردد

همان کاری را که در گذشته، خود حقیقی و آرمانی و روحانی، با این خود طبیعی، می کرد، اکنون این خود جسمانی و زمینی، با آن خود آسمانی و روحانی می کند. این خود جسمانی و زمینی است که از این پس، حاکمیت بر خود آسمانی گذشته می یابد

"حاکمیت خودِ حقیقی"، با روح، بر خود جسمانی، یا بازتاب آن اندیشه در قوای ضمیر، در فرهنگ ایران نبود. در مسیحیت، در قوای ضمیر، هم آزبرای سعادت آسمانی برای روح وعظ می شد، و هم آز و کشش برای سعادت زمینی در نهان بود. و یکی بر دیگری برتری داده می شد، و باید بر دیگری غلبه کند. طبعا ً از رنسانس به بعد، در اندیشه های غربی، جنبش وارونه کردن این سلسله مراتب، آغاز گردید. دموکراسی در باختر نیز، بر این جنبش قرار گرفت. انسانی که سائقه برای سعادت زمینی اش، از هزاره ها و سده ها محرومیت از این سعادت، عذاب کشیده بود، و سرکوب شده بود، بیمار و کینه توز شده بود

این خود بیمار و کینه توز بود که "خودِ طبیعی و زمینی و واقعی" خوانده می شد. افراد، با پیدایش این خود کینه توز و بیمار، که خود طبیعی و واقعی خوانده می شد، در اروپا، در برابر حکومات، قد علم کردند، تا ماهیت حکومت را دگرگون سازند. حکومت، دیگر، حکومت روح، در مقابل ملت، به عنوان جسم و هوی و نفس نباید باشد. "خودها" دیگر، حقیقت خود را در آسمان نمی دانستند، بلکه در زمین و در طبیعت می دانستند. ولی خودی که رو به سائقه های زندگی برای سعادت در گیتی آورده بود، سائقه های وازده در هزار و پانصد سال و سرکوفته و بیمار بود. درست این خود بود که حق معین سازی خود در سیاست و حکومت می خواست و می خواهد

ولی فرهنگ ایران، به گونه ای دیگر بود. چنان که گفته شد، نطفه و بذر و یا ﹸبن شهر، که جامعه و حکومت با هم باشد، در نهاد هر انسانی دانسته می شد. از آن جا که بهمن که اصل میان در درون هر فردیست، به همان سان، اصل میان، میان انسان ها نیز هست. پس هر انسانی با بهمن، یا با "خردِ به"، با "ارکه"، یا نیروی سامان دهی اش، حق و توانائی دخالت در سیاست و حکومت دارد، و اگر در سیاست و حکومت دخالت نکند، گزند به اصل میان، و مغز هستی که بهمن است، می زند. دخالت در قانون گذاری، دخالت در تعیین سرنوشت اجتماع و شهر، گوهر فطری یا طبیعی اوست. بررسی این سراندیشه بزرگ در فرهنگ ایران، نیاز به مرزبندی با ادیان و جهان بینی ها و ایدئولوژی ها و مکاتب فلسفی، تنها کشیدن خط تمایز و افتراق، میان آن ها نیست، بلکه در برخورد با اسام و مسیحیت، یا با مکاتب فلسفی غرب، ما در فرهنگ خود، متوجه نکاتی می شویم که تا کنون نمی شناختیم. از این رو من در سخنرانی های آینده، در برخورد با این ادیان و مکاتب فلسفی باختر، به ویژه از ماکیاولی تا کنون، ویژگی های فرهنگ سیاسی ایران را یکایک، بیرون خواهم آورد و خواهم گسترد. این امکانات شگفت انگیز و کشف ناشده و نو، در اندیش های فرهنگ سیاسی ایران است که سزاوار بررسی است. اندیشه "شهر خرم"، که بر شالوده انسان هائی نهاده شده است که در ژرفای نهادشان، دموکرات و سوسیال هستند، بخش جدا ناشدنی در تقویم یا ماه روز ایران است. تقویم ایران، بهترین ساختار فرهنگ ایران در روند زمان است. هر اندیشه ای و آرمانی، در تصویری از روزها یا ماه ها که این همانی با خدائی دارد، باز تابیده شده است. آن اندیشه و آرمان، به طور گشتی، از نو، واقعیت می یابد، و باید به اندیشه واقعیت دادن آن بود. این بود که ماه دی، که برابر با ماه دسامبر باختر باشد، اختصاص به واقعیت یابی یا آشکار شدن این اندیشه داشت. ماه دی را بنا بر آثار الباقیه، "خور ماه" نیز می گویند، و سپس می آید که "این روز - روز یکم - و این ماه، هر دو به نام خدای تعالی که هرمزد است نامیده شده". موبدان زرتشتی نام روز یکم هر ماه را که "خرّم یا فرّخ" بوده است، عوض کرده بودند، و آن را به خدای خود، اهورامزدا منسوب ساخته بودند. پس معلوم می شود که این ماه نیز "ماه خرّم" نام داشته است. بنابر ابوریحان، روز یکم را ایرانیان، به نام جشن خرم روز، جشن می گرفته اند. ابوریحان، غالب اطلاحات خود را از موبدان زرتشتی یا زرتشتیان آگاه می گرفته است، و کمتر متوجه پیروان زنخدائی و خرم دینان شده است، و آن ها را "عامه" می خواند. همین طور محمد حسین برهان، صاحب برهان قاطع، اغلب اطلاعات خود را از موبدان زرتشتی می گرفته است. خواه ناخواه، این اطلاعات، از سوئی، ردپای اندیشه های گمشده را نگاه داشته اند، و از سوی دیگر، رنگ الهیات زرتشتی رابه خود گرفته اند. این است که برهانمی گوید که نام ماه دی، ماه خرّم است که درست است، و افزوده بر این می گوید که: نام روز هشتم از هر ماه نیز روز خرّم است (دی به آذر = خرّم) و جشن خرّم روز را ایرانیان در روز هشتم می گرفته اند. هم قول ابوریحان و هم قول برهان درست و متمم هم هستند، و از این ردپاها می توان شناخت که این جشن از روز یکی که خرّم بوده است، تا روز هشتم که خرّم = دی بوده است، ادامه داشته است

ماه دی، یا ماه خرم، تنها ماهی است که چهار بار، نام دی = خرّم در ماه
تکرار می شود.چهار آغاز هفته ها، دی نامیده می شدند، و خرّم که نام روز یکم بوده است، نام دیگر همان دی است که نام این زنخداست. این که می گویند، پارسیان، هفته نداشته اند، مقصود زرتشتیانند. تکرار این چهار نام، در آغاز چهار هفته، نشان می دهد، که ایرانیان، هفته داشته اند. موبدان زرتشتی با هفته، مخالفت می کردند، چون که نام دیگر هفت، شبا = شب است، که نام دیگر این خداست، چون "شب افروز" نام دیگر ماه دی است. و از این نام ها، متوجه هفته، و طبعا ً متوجه خدای بزرگشان، خرّم یا دی (دیو = دین) یا خرّم یا فرّخ یا ریم می شده اند. و آن ها نمی خواستند که اهورامزدا را، با "خرّم" این همانی بدهند. از این رو منکر هفته بودند. ولی در اصل، تصویر اهورامزدا، این همانی با خرّم یا فرّخ داشته است. و اهورامزدای هخامنشیان، همین خرّم یا فرّخ است

ابوریحان، خاطره این جشن را که هزاران سال، ایرانیان می گرفته اند، برای ما نگاه داشته است. او می نویسد که "و در این روز عادت ایرانیان چنین بود که پادشاه از تخت شاهی به زیر می آمد و جامه سپید می پوشید و در بیابان بر فرش های سپید می نشست و دربان ها و یساولان و قراولان را که میبت ملک بدان هاست، به کنار می راند و در امور دنیا فارغ البال نظر می نمود و هر کس نیازمند می شد که با پادشاه سخن بگوید خواه که گدا باشد یا دارا، و شریف باشد یا وضیع، بدون هیچ صاحب و دربانی به نزد پادشاه می رفت، و بدون هیچ مانعی با او گفتگو می کرد و در این روز پادشاه با دهقانان و برزیگران مجالست می کرد و در یک سفره با ایشان غذا می خورد و می گفت: من امروز مانند یکی از شما هستم و من با شما برادر هستم زیرا قوام دنیا به کارهائی است که به دست شما می شود و قوام عمارت آن هم به پادشاه است، و نه پادشاه را از رعیت گریزی است و نه رعیت را از پادشاه، و چون حقیقت امر چنین شد، پس من که پادشاه هستم با شما برزیگران برادر خواهم بود، و مانند دو برادر مهربان خواهیم بود به خصوص که دو برادر مهربان "هوشنگ و ویکرد، چنین بودند". این "هوشنگ و ویکرد"، عبارتی دیگر، از همان اندیشه " جفت آفرید" یا "بهروج الصنم = بهروز و سئنا" یا "ورقه و گلشاه"، یا "اورنگ و گلچهره" است که بن کیهان و انسان شمرده می شدند. این هوشنگ و ویکرد، همان درختی است که در شاهنامه، به نام درخت شگفت انگیز "دو ﹸبن، گشته جفت" خوانده می شود. برابری رهبر و یا حاکم، با مردمان، از برابری ﹸبن کیهان، نتیجه گرفته می شود. برابری شاه با مردم، از ﹸبن کیهان سرچشمه می گیرد. جامه سپید که او در این روز می پوشد، جامه بهمن است. و از بهمن، بهرام و خرّم و رام، پیدایش می یابند که هر سه با هم برابرند. و این برابریست که در میان همه انسان ها، موجود است. و بهمن نیز با این سه، برابر است، چون آفریننده، برابر با آفریده است. در همه نام ها، فقط یک روز، همنام نام آن ماه است. از این رو فقط یک جشن اقتران، روز و ماه است. فقط در این ماه، چهار روز، همنام نام ماه است. از این رو، این ماه، یک ماه استثنائی به شمار می رفت. چون چهار جشن اقتران روز و ماه با هم داشت. وهمین چهار جشن است که به وسیله میترائیان به غرب آورده شده است و به نام Advent یک جشن مسیحی شده است. البته اندیشه سه تا یکتائی (بهمن = خرّم + رام + بهرام) نیز در "اقانیم ثلاثه"، جزو بنیاد مسیحیت شده است، که در نقش برجسته دیبورگ (نزدیک فرانکفورت، ماین) دیده می شود که از درختی سه شاخه بر آمده، که سر میتراس + رشن (کاوتِس) – سروش (کاوتو پاتِس) باشند. و همین سه تا یکتائی مسیحیت، سبب شد که چند خدائی یونان و روم (خدایان کفر)، امکان بازگشت یافتند، و از سر، فلسفه زندگی و سیاست و اجتماع و هنر اروپا، و پلورالیسم در دموکراسی را در اروپا، معین ساختند. پلورالیسم در همه دامنه ها، پدیده ای جز همان "چند خدائی یا کفر" در صورت تازه اش نیست. اندیشه چند خدائی و پانتئون (انجمن خدایان)، که نخستین نطفه بارآور، برای پیدایش دموکراسی و تحول آن است، در همه تئوریهای سیاسی در غرب، نادیده گرفته می شود. چنان که امروزه نیز اندیشه دموکراسی، به خوبی در جامعه هائی که ادیان چند خدائی دارند، به آسانی راه می یابد و ریشه می کند، ولی در جامعه های تک خدائی که خدایان با هم انجمن نمی کنند، و با هم در یک نیایشگاه گرد هم نمی آیند، اندیشه دموکراسی، تخمی است که در شوره زار ریخته می شود

جشن سرآغاز هفته چهارم، تبدیل به جشن زاده شدن عیسی گردیده است. ولی این جشن، جشن زایش و پیدایش همزاد جمشید و خورشید با هم بوده است. ما جشن دموکراسی (از یکم تا هشتم ماه دی = دسامبر) و جشن زایش و پیدایش جمشید را که مقارن پیدایش خورشید است، فراموش کرده ایم. در این روز است که جمشید، نخستین انسان، سازنده شهر خرّم (جمکرد = ﹶور جم) پیدایش می یابد. او شهری می سازد که در آن رشک نیست، به عبارت دیگر، اندیشه برابری در آن واقعیت یافته است. در این شهر است که همیشه در آن، به قول شاهنامه "پر آواز نوش" است. ما چنین جشنی را فراموش کرده ایم و غرب و مسیحیت، آن را به نام یک جشن مسیحی، زنده نگاه داشته است، و از آن خود ساخته است - از یکم تا هشتم این ماه، جشن دموکراسی، جشن برابری ملت با حکومت، جشن حکومت بر پایه خواست ملت بوده است. روز چهاردهم، که روز ﹸگش است، سیر سور نامیده می شود، و برعکس آن چه نوشته اند، ربطی با سیر و پیاز ندارد

از روز شانزدهم تا روز بیست و یکم، جشن گاهنبار پنجم است که این همانی با پنج خدا دارند. یک - سروش دو - رشن - سه - فروردین چهار - رام پنج- بهرام، این ها، خدایانی هستند که با هم می آمیزند، و ﹸبن هر انسانی می شوند. از این تخم است که جمشید، آغاز به پیدایش پیدا می کند. از این رو بنابر ابوریحان در آثار الباقیه، از جمله مردم در این روز، "از خمیر یا از گِل، شخصی را به هیکل انسان می سازند و در راهرو و دالان خانه ها می گذارند. ولی این کار از زمان قدیم در خانه پادشاهان استعمال نمی شد (یعنی شاهان زرتشتی دوره ساسانی) و در زمان ما این کار برای این که مانند کارهای مشرکان و اهل ضلالت است متروگ شده". گذاشتن مجسمه گِلی با خمیری، نماد پیدایش جمشید، ﹸبن انسان ها بوده است. از این تخم که پنج خدا با هم آمیخته اند، و همکار و هم اندیش و هم آفرین شده اند، یعنی نهاد دموکراتیک و سوسیال دارند، جمشید یا ﹸبن هر انسانی، در روز بیست و دو دسامبر، پیدایش می یابد. روز بیست و دو روز باد است – در کردی معنای "باد"، پیچ است که نماد عشق است، چنان چه "پیچه"، گیاهی است که نماد عشق است. بلوچی ها به باد، گواد می گویند، و این کواد، که همان قباد باشد، به معنای ابداع و نوآوری است. سروش و رشن، نزد میترائی ها، کواد (کاوتس = رشن، کاوتو پاتس = سروش) بودند. در سیستان، به فرودین (ارتا فرورد) کواد می گفتند. در بهرام بشت، دیده می شود که نخستین صورتی که بهرام پیدا می کند، "صورت باد" است. در بندهشن می بینیم که جان انسان به "باد" باز می گردد (واژه روح در عبری نیز به ریح باز می گردد که همان باد باشد) چون اصلش، از باد شمرده می شود (در الهیات زرتشتی). این به معنای آن است که گوهر جان انسان، عشق و نوآوری و نوشوی است. روز بیست و سه روز دی است و روز بیست و چهار روز دین است. این دو روز با هم این همانی دارند، چون همنام هستند، و یکی از آن ها صفر به شمار می رود. از این رو جشن تولد عیسی را روز بیست و بیست و چهارمی دانند که در حقیقت روز جشن پیدایش جمشید، روز پیدایش انسانی است که می تواند بهشت را بر روی گیتی بسازد، بوده است، و طبعا ً، نیاز به منجی و شفیع نداشته است. جمشید و خورشید، در یک روز با هم پیدایش می یابند، چون هر دو فرزندان همزاد سیمرغند. "شید = جیت = جید = شیت = شیث"، که پسوند جمشید و خورشید است، در اصل به معنای "نای" است که نام سیمرغ بوده است. خورشید، همزاد جمشید است. در روز بیست و دو تا بیست و سه خورشید و جمشید با هم از ماه که خرّم و فرّخ باشد (که همان پنج خدای نام برده در بالا است) زاده می شوند. در دوره چیرگی میترائی، خورشید، نرینه ساخته شد، و به دست او تیغ یا شمشیر نهاده شد، و از خورشید، شیر درنده ساخته شد که علامت مفهوم تازه از حکومت نظامی (حکومت بر پایه ارتش) بود. از این رو درفش با شیر و خورشید و تیغ، درفش ارتش داران ست نه درفش ملت. درفش ملت، درفش کاویان است که
در اصل درفش ﹸگش خوانده می شده است. پیش از آن که خورشید، نرینه و خونریز ساخته شود، خورشید خانم (خشتری = زن، خشترات = حکومت) بود، چنان چه هنوز نیز مردم او را خورشید خانم می خوانند. خشتره (شهریور) پیش از آمدن میتراس، بر پایه کشش نوای نای قرار داشت، نه بر پایه شمشیر و شیر و خورشید نرینه. ردپای تصویر خورشید را به نام عروس آسمان، در قصیده ای از عبید زاکان باز می یابیم. و به خوبی در آن دیده می شود که خورشید، نماد راهبری، بدون سپاه و شاه است. سپهر چهارم، جایگاه خورشید است

سریر گاه چهارم که جای پادشهست ........ فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا
تهی ز والی و، خالی، ز پادشه دیدم ....... و لیک لشگرش از پیش تخت او بر پا
فراز آن صنمی با هزار غنج و دلال ..........چو دلبران دلاویز و لعبتان ختا
گهی بزخمه سحرآفرین زدی رگ چنگ ......... گهی گرفته بر دست، ساغر صهبا

از سوئی جمشید، همزاد چنین خورشیدی است که معشوقه اوست، و از سوی دیگر، جمشید، همزاد آرمیتی، زمین با زنخدای زمین است. آرمیتی، بنا بر برهان قاطع، فرخ زاد هم نامیده می شود، که همان خرّم زاد باشد. در هندی باستان روی زمین را جیماgimaa می گویند و در افغانی زمین را جماکاgmaka می نامند (زیر نویس واژه زمین، در برهان قاطع، دکتر معین). پس من، یعنی آرمیتی، خواهر و همزاد جمشید است. هم خورشید در آسمان و هم زمین، همزاد و همگوهر جمشیدند. این است که جمشید در ماه های دی + بهمن + اسفند پیدایش می یابد، یا به عبارت دیگر، بهمن در جمشید، آسمان و زمین (دی و آرمیتی) را به هم پیوند داده و به هم آمیخته است. در وجود انسان، آسمان یا فراز، برتر از زمین یا فرود نیست، یعنی اصل قدرت که رابطه حاکمیت با تابعیت است، وجود ندارد. و این جمشید است که با نواختن نای، آرمیتی، خواهرش و معشوقه اش را، به (گسترش زمین می انگیزد تا شهر خرّم یا "و ر جم" یا "جمکرد" را به وجود بیاورد (وندی


نواختن نای، آرمیتی، خواهرش و معشوقه اش را، به گسترش زمین می انگیزد تا شهر خرّم یا "ﹶوﹺرجم" یا "جمکرد" را (به وجود بیاورد (وندیداد

هم وطن برخیز تو ای غمخوار من
دست تو دشنه به دوش گیتار من
نقش کنیم بر کوچه ها با خون خویش
جان دهم اما نمیرد خاک من
نقش کنیم بر کوچه ها با خون خویش
جان دهم اما نمیرد خاک من

تشنه ام تشنه آبهای شمالم
عاشقم عاشق ریگهای کویرم
آرزوم مردن در روز بزرگه
سنگ قبرم باشه از البرز پیرم
آه سنگ قبرم باشه از البرز پیرم

خفته بر خونآب غم ایران من
ای دریغ از غرش شیران تنگستان من
تیرو شلاق لالای خواب هم خونان من
زخم گوله بر دل یاران من
وای زخم گوله بر دل یاران من

آذرگان، جشن احترام به آتش


ماه نهم سال و روز نهم ماه ایرانیان به نام آذر و به معنی «آتش» نامیده می‌شود. پاسبانی این ماه و این روز به ایزد آذر واگذار شده است. روز آذر از ماه آذر به دلیل هم‌زمان شدن روز و ماه جشنی در ایران برگزار می‌شد، موسوم به «آذرگان» یا «آذرجشن». به روایت ابوریحان بیرونی، در این روز مردم به زیارت آتشکده‌ها می‌رفتند.
امروزه این جشن هنوز هم در میان زرتشتیان در روز نهم آذر تقویم زرتشتی که برابر با سوم آذر تقویم رسمی کشور است، برگزار می‌شود و البته به جشن مختصری همراه با اوستاخوانی، بویژه خواندن «آتش نیایش» محدود شده است. امسال به دلیل تغییراتی در هیئت رییسه انجمن زرتشتیان و جابه‌جایی‌هایی که در حال انجام است و نیز به دلیل درگذشت شادروان موبد جهانگیر اوشیدری این جشن برگزار نمی‌شود.
«آتش نیایش»، نماز مخصوص آتش، بخشی است از یسنای 62، بند 9 که با این کلمات آغاز می‌شود: «نماز به تو ای آتش، ای بزرگ‌ترین آفریده اهورامزدا و سزاوار ستایش.»
وجود نیایشی برای آتش اهمیت این عنصر را نزد ایرانیان آشکار می‌سازد. ایرانیان شاخه‌ای از هند و اروپاییانی که قرن‌ها پیش از میلاد، از سرزمین‌های سرد شمالی در جست‌وجوی یافتن سرزمین‌های گرم، سرانجام در این سرزمینی که بعدها «ایران» خوانده شد، سکنی یافتند، ارزش گرما و نور و آتش را بسیار بیشتر از دیگر مردمان درک می‌کردند. آتش برای آنان نشان هر نوری است، نور خورشید و ماه (آتش آسمانی) یا شعله آتش سوزان و امروزه نور چراغ فروزان.
اهمیت این عنصر آن‌چنان بوده است که در اساطیر ایران، ایزدی برای آن درنظر گرفته‌اند. آذر/ آتش/ آتُر و یا آتَر ایزدی است که او را پسر اورمزد به شمار آورده‌اند و آتش روشن نشانه مرئی حضور اورمزد است. تقدس و گرامی بودن آتش ریشه کهن دارد. همه اقوام روی زمین به شکل و عنوانی آتش را ستوده و گرامی داشته‌اند. پیشرفت‌های بشری نیز مرهون این عنصر است که موجد و مولد و محرک بخار و الکتریسیته و گاز و کشتی و راه‌آهن و کارخانه و همه صنایع بوده و هست. امروز در روی زمین ملتی که مواد سوختنی چون نفت و زغال‌سنگ در خاک او فراوان باشد، ثروتمند و مورد توجه همه دنیاست. آتش ظلمت شب را برمی‌چیند، در سرمای سخت، گرمای رهایی‌بخش خود را نثار آدمیان می‌کند. کانون خانواده را گرمی می‌بخشد و پخت غذا را تامین می‌کند. ایرانیان جشن‌های متعددی در گرامی‌داشت آتش داشته‌اند که مهم‌ترین و باشکوه‌ترین آن‌ها جشن سده (دهم بهمن) است. «آذرگان» دومین آذر جشنی است که در روایات ذکر می‌شود و طبق روایت بیرونی در اواخر زمستان برگزار می‌شده است. آذر جشن اولی مصادف با چهارم شهریور به نام شهریورگان در اوایل زمستان بوده است. ظاهرا از زمانی که روایت بیرونی را شامل می‌شده تا امروز یک جابه‌جایی تقویمی رخ داده است. چون امروزه آذرگان در فصل پاییز و تقریبا اوایل فصل سرما واقع شده است. بیرونی در مورد این جشن می‌نویسد: «رسم است که در این روز خود را با آتش گرم کنند، زیرا این ماه آخرین ماه زمستان است و سرما در پایان فصل سخت‌تر و حادتر می‌شود. این جشن آتش است و به نام فرشته موکل بر همه آتش‌ها چنین خوانده شده است و زرتشت فرمان داده است که در این روز به آتشکده‌ها بروند و در آن جا قربانی‌ها کنند و در کارهای جهان به مشورت بپردازند.»
البته منظور از قربانی مراسم یزش زرتشتیان است، چون می‌دانیم که زرتشت با قربانی خونین مخالف بود.
قرینه هندی ایزد آتش، اَگنی است که در اسطوره‌های هندی رابط میان خدا و آدمیان است. در میان رومیان و یونانیان هم آتش مقدس بوده است. هستیا (Hestia) خدای آتش یونان و وستا (Vesta) خدای آتش رومیان بود. وستا معبدی داشت که دوشیزگان خدمت‌گزار آن باید در پاکدامنی به سر می‌بردند و نمی‌گذاشتند آتش مقدس که پشتیبان دولت روم تصور می‌شد، خاموش شود.
در برگزاری آیین‌های زرتشتی آتش مرکزیت دارد. در این دین، سه گروه آتش مقدس آیینی وجود دارد، به نام‌های آتش بهرام، آتش آدِران و آتش دادگاه. آتش بهرام قداست خاصی دارد؛ زیرا با تشریفاتی طولانی آماده می‌شود. شانزده آتش را از منابع مختلف جمع‌آوری می‌کنند و آن‌گاه ۱۱۲۸ بار آن را تطهیر می‌کنند، یعنی هیزم را روی آتش می‌گیرند؛ وقتی با گرمای آتش، این هیزم شعله‌ور شد، یک مرحله تطهیر انجام گرفته است. این جریان یک سال به درازا می‌کشد. تعداد آتش‌های بهرام محدود است و به مراقبت خاص نیاز دارد. آتش آدران از چهار نوع آتش تهیه می‌شود و این آتش را هم با آن که اهمیت کمتری از آتش بهرام دارد، روحانیان پاسداری می‌کنند. اما از آتش دادگاه حتی یک غیرروحانی نیز می‌تواند نگهداری کند.
علاوه بر آتش‌های آیینی، تقسیم‌بندی دیگری از آتش در اوستا آمده است. بنابر یسنای 17، بند 11، در جهان پنج گونه آتش مینوی هست:
1. آتش برزیسوه (Barzisavah) که در برابر اورمزد می‌سوزد.
2. آتش وهوفریانه (Vohufrayana) که در تن مردمان و جانوران جای دارد (به عبارتی: غریزه)
3. آتش اوروازیشته (Urvazishta) که در گیاهان است.
4. آتش وازیشته (Vazishta) که در ابرهاست (به عبارتی: آذرخش).
در اسطوره تیشتر، ایزد باران، او به هنگام نبرد با دیواپوش (دیو خشکسالی)، گرز خود را بر همین آتش می‌کوبد و از شراره این آتش است که دیو سپنجروش، همکار دیواپوش، از وحشت خروشی برمی‌آورد و هلاک می‌شود (نماد رعد و برق پیش از باران تند).
5. آتش سپنیشته (Spanishta) که در کانون‌های خانوادگی جای دارد.
به جز این دو گونه تقسیم‌بندی، سه آتش یا آتشکده بزرگ اساطیری نیز وجود داشته که عبارت بودند از: آذر فَرَنْبَغ (آتش موبدان)، آذر گُشْنَسْبْ (آتش ارتشتاران) و آذر بُرزین مهر (آتش کشاورزان). این سه آتشکده را سه قهرمان زمینی، به ترتیب جمشید در فارس، کیخسرو در آذربایجان و کی‌گشتاسب در خراسان تاسیس کردند. در دوره ساسانی آتشکده‌هایی با این نام‌ها وجود داشته است که در روایت‌ها اصل آن‌ها را از این آتش‌های اساطیری دانسته‌اند. برای شخصیت مینوی آتش در اوستا اسطوره‌هایی نقل شده است که زیباترین آن، داستان ستیز این ایزد با ضحاک (اژی دهاک) سه سر، شش چشم و سه پوزه بد آیین است بر سر فرّه ایزدی. هنگامی که جمشید، پادشاه آرمانی اساطیری ایران مرتکب گناه شده و غرور بر او چیره می‌شود، فرّه ایزدی (نیروی آسمانی که در وجود او به ودیعه نهاده شده بود) از او می‌گریزد. این فرّه در سه نوبت و در سه بخش به شکل مرغی به پرواز درمی‌آید. بخش اول را مهر دریافت می‌کند که بر همه سرزمین‌های اهورایی سلطه می‌یابد. دومین بخش نصیب فریدون می‌شود که بر اژی دهاک پیروز می‌شود. سومین بخش را گرشاسب دلاور که اژدهای شاخدار و زیان‌بخشان دیگر را نابود می‌کند، نصیب می‌برد. پیش از آن که فریدون بر فرّه دست یابد، اژی دهاک (ضحاک) ویران‌گر برای دستیابی به فره ایزدی می‌تازد و آتش سعی در نجات آن دارد. ستیزی میان این دو درمی‌گیرد و همچون دو پهلوان به رجزخوانی با یکدیگر می‌پردازند. اژی دهاک تهدید می‌کند که هرگز نخواهد گذاشت آتش روی زمین بدرخشد و آتش تهدید می‌کند که اگر اژی دهاک بر فره دست یابد، چنان بر پشت و دهان او آتش خواهد افروخت که تاب راه رفتن نداشته باشد و آن‌چنان اژی دهاک را وحشت‌زده می‌کند که او دست پس می‌کشد. به این ترتیب، فرّه نجات می‌یابد و به دریای فراخکرد (دریای بی‌انتهای کیهانی در اساطیر ایران که در کنار البرز است و یک سوم زمین را دربرمی‌گیرد) می‌رود تا سرانجام فریدون بر آن دست می‌یابد.
هنگامی که زرتشت می‌خواهد گشتاسب را به دین خود فراخواند، با بیست و یک نسک اوستا و سَرو همیشه سبز و آتش همیشه روشن به دربار گشتاسب می‌رود و معجزات خود را به او عرضه می‌کند. سرانجام برای ثبات بخشیدن به ایمان گشتاسب که هنوز تردیدی در خاطرش هست، بهمن و اردیبهشت امشاسپند و ایزد آتش خود را به او می‌نمایند و تردید را از اندیشه او می‌زدایند.
به این ترتیب، ایزد آتش در اشاعه دین زرتشت نیز نقش مهمی داشته است. در اساطیر ایران، خداوند در شش نوبت پیش نمونه‌های شش پدیده اصلی آفرینش را می‌آفریند که عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و انسان. اما این اعتقاد نیز وجود داشته که آفریده هفتمی هم هست و آن «آتش» است. هر چند وجود آتش پیدا و محسوس است، اما چون «در همه چیز پراکنده است» (گزیده‌های زادسپرم)، بنابراین در شش آفرینش دیگر نیز ساری و جاری است. نه تنها تخم و بذر همه جانداران (گیاهان و حیوانات) از آتش اشتقاق یافته، بلکه آتش در رگ و ریشه زمین نیز وجود دارد. اگر ریشه گیاهان در زمستان از سرما خشک نمی‌شود و آب چشمه‌ها در زمستان گرم است به این سبب است. آتش در آسمان نیز هست. زیرا برقی که می‌زند، آتش است. خود خورشید طبیعتی آتشین دارد که می‌تواند گرما و نور بدهد. این آتش فروزان از روشنایی بی‌کرانه که جایگاه اهورامزداست و در بالا لبه آسمان قرار دارد، می‌آید (بند هشن).
در دعای «آتش نیایش»، آتش را باشنده خانه مردمان (نمانا ناهو مَشیا کَنام) می‌دانند. به آن آتش بایستی «هیزمی که هست خشک و در روشنایی نگریسته شده» و بوی شایسته (بویده) و خوراک شایسته (فِتوَه) رساند.
«آتش چشم دوخته است به دست‌های همه گذرکنندگان. چه چیز می‌آورد دوست برای دوست؟ دوست گذرکننده برای دوست یکجانشین. کاش دوست برای دوست بیاورد هیزم از راه اَشویی بریده شده، یا بَرسَم از راه اَشویی گسترده شده یا چوب انار از برای او. پس آفرین کند آتش اهورامزدا داده» (آتش نیایش، بند 14).
اتاقی که آتش مقدس در آن می‌سوزد، چهارگوش است و به سه طرف (غرب، شمال و شرق) پنجره دارد تا غیرروحانیان بتوانند آیین نیایش را دنبال کنند و پرستش خودشان را به جا آورند. مردم از ورودی غربی وارد می‌شوند. (ردّ پای بنای آتشکده‌ها را در معماری ایران پس از اسلام در ساختمان بسیاری از مسجدها می‌توانیم ببینیم، از این جمله است مسجد جامع فَهرَج یزد).
در وسط آتشکده، روی یک میز سنگی، ظرفی فلزی وجود دارد که آتش در آن نگهداری می‌شود (آتشگاه) و همچون شاهی مورد احترام قرار می‌گیرد.
همچون سایر عناصر آفریده خداوند (آب و باد و خاک)، آتش نیز باید به دور از ناپاکی‌ها باشد. از این رو، زرتشتیان هیچ گاه آتش را به کثافات نمی‌آلایند. جسد و لاشه را در آتش نمی‌سوزانند و حتی مراقبند که بخار دهان و نفس به آتش نرسد. به همین جهت سیگار و قلیان کشیدن نزد زرتشتیان نارواست.
از این گذشته، در نمازهای پنج‌گانه که زرتشتیان هر روزه به جا می‌آورند، قبله آنان روشنایی و نور است به هر شکلی که تجلی نماید.
احترام گذاشتن به آتش و رو به سوی نور نماز خواندن باعث شده عده‌ای که از فلسفه این دین اطلاع نداشتند، زرتشتیان را «آتش پرست» بخوانند. خود کلمه «آتش پرست» یعنی «کسی که از آتش پرستاری و نگهداری می‌کند» و اصلا در مفهوم جایگزین کردن آتش با خدای یکتا نیست، اما به غلط چنین مفهومی از آن استنباط شده است. حال آن که می‌دانیم خدای یگانه نزد زرتشتیان با نام «اهورامزدا» خوانده می‌شود و اگر آنان تجلی خداوند را در نور می‌دانند، مشابه این امر را در ادیان دیگر نیز می‌یابیم. در قرآن مجید، سوره نور، آیه 35 آمده است: «اللّهُ نور السموات و الارض» (خداوند نور آسمان‌ها و زمین است). در انجیل، رساله اول یوحنا، باب اول، آیه 5 می‌خوانیم: «این پیغامی است که ما از او شنیده‌ایم و اینک به شما بازگو می‌کنیم که خداوند نور محض است و ظلمت و تیرگی در او بکلی وجود ندارد.» ‌در تورات، سفر ‌خروج، باب سوم، آیه‌های 1_5 می‌نویسد: «اما موسی گله پدرزن خود، یَترون (Yatrun)، کاهن مدیان را شبانی می‌کرد و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که جبل الله باشد، آمد. فرشته خدا در شعله آتش از میان بوته‌ای ظاهر شد و چون او نگریست اینک آن بوته به آتش مشتعل است، اما سوخته نمی‌شود و موسی گفت اکنون بدان طرف شوم و این امر غریب را ببینم که بوته چرا سوخته نمی‌شود. چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو می‌شود، از میان بوته ندا در داد و گفت: «ای موسی ای موسی. گفت: لبیک. گفت: بدین‌جا نزدیک مشو و نعلین خود را از پاهایت بیرون کن زیرا مکانی که در آن ایستاده‌ای زمین مقدس است و من خدای تو هستم.»
همین موضوع در قرآن، سوره طه، آیات 10_13 نیز آمده است. در آیات 11 و 12 این سوره می‌خوانیم: «چون موسی به آن آتش نزدیک شد، ندا شد که ای موسی، من پروردگار توام، تو نعلین از خود به دور کن که اکنون در وادی مقدس قدم نهادی.»
زرتشت نیز در یسنا، کرده 32، بند 2 می‌گوید: «به آنان اهورامزدا، پروردگاری که با پاک‌منشی پیوسته و با نور یکسان است، با خشترا (شهریاری) پاسخ دهد.»
از تمام این آیات آسمانی چنین برمی‌آید که همه پیامبران بزرگ خداوند یکتا را نورالانوار و فروغ بی پایان یا شعله فروزان می‌دانند.
در تمام ادیان نیز برای پرستش خدای یکتا قبله معین شده است تا تمام پیروان مذهب که در محلی اجتماع کرده‌اند، یکنواخت به یک سو رو کنند و یک‌دل و یک‌زبان به پرستش بپردازند و با تمرکز به سویی معین بر خیالات نفسانی و تمایلات شیطانی خود غلبه کنند و به این ترتیب، راز و نیاز خود را به خالق کل بهتر برسانند. قبله مسلمانان کعبه است. ساختمان کلیسای مسیحیان طوری است که محراب آن همیشه رو به مغرب است و در نتیجه مسیحیان هنگام نماز رو به سوی مشرق می‌کنند. یهودیان هنگام نماز رو به سوی بیت‌المقدس دارند. قبله زرتشتیان هم نور است.
پروفسور طاهر رضوی، از دانشمندان مسلمان هندی و استاد دانشگاه کلکته نیز در کتاب خود به نام «پارسیان اهل کتاب‌اند» به مقایسه دین زرتشت با سایر دین‌های آسمانی می‌پردازد و توضیح می‌دهد که در قرآن و تورات هم بارها از آتش و فروغ ستایش شده است. او همچنین در قیاس مناسک زرتشتی در احترام به آتش و مراسم حج در میان مسلمانان، می‌گوید: «کسانی که خارج از دایره اسلام‌اند، چون می‌بینند که حجاج بیت‌الله الحرام در زمان زیارت کعبه مقدسه، حجرالاسود را از روی شوق و شعف بوسیده و قبله خود ساخته و موافق آداب مخصوص زیارت، پاره‌ای آیات و ادعیه عربی تلاوت می‌کنند، ما را هم سنگ‌پرست گمان می‌کنند. لیکن شبهه نیست که ما این سنگ را پرستش نمی‌کنیم، بلکه در موقع زیارت مکه آن را مقدس شمرده و به آن فقط احترام می‌گذاریم. پارسیان (زرتشتیان ساکن هند را می‌گویند) را حال بدین منوال است. آن‌ها هم هرگز آتش را پرستش نمی‌کنند، بلکه آن را احترام می‌گذارند.»

منابع:
آذر گشسب، موبد اردشیر؛ «خُرده اوستا»، تهران: چاپ راستی، 1354.
آموزگار، ژاله؛ «تاریخ اساطیری ایران»، تهران: سمت، 1380.
بویس، مری؛ «تاریخ کیش زرتشت»، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، تهران: توس، 1374.
پورداود، ابراهیم؛ «یشت‌ها»، ج 1، تهران: طهوری، 1347
کریستن سن، آرتور؛ «نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان»، ترجمه و تحقیق: ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه، 1377.
ویدن گرن، گئو؛ «دین‌های ایران»، ترجمه منوچهر فرهنگ، ویراسته آرزو رسولی، تهران: آگاهان ایده

اسطوره آتش در ایران باستان

واژه « آتش» در اوستا به صورت « اتر»، و در زبان پهلوی به صورت « آتور» و « آتر» و « آتش»، و در زبان پارسی به صورت « آذر» و « آدر»، و در گویش های گوناگون آن به صورت های « آتیش»، « آدیش»، « تش» و شکل های کم و بیش نزدیک به این صورت ها آمده و ثبت و ضبط شده است.
ریشه این کلمه در زبان سانسکریت « آدری» بوده است و مفهوم آن زبانه و شعله آتش است و به عنوان صفت « ایزد آتش» که « آگنی» نامیده می شده، نیز به کار می رفته است.

کشف آتش یکی از مهم ترین و حیاتی ترین اکتشافات تاریخ زندگی بشر بوده است و به دلیل اهمیت حیاتی این اکتشاف، و نقش بسیار مهم و زندگانی بخشی که آتش در حیات بشر باستانی ایفا می کرده، ستایش و تقدیس آتش از همان دوران باستان رواج و تداول داشته و آتش در اغلب فرهنگ های اساطیری، موجودی مقدس و متعالی یه شمار می رفته و ستایش می شده است.
در اساطیر ایران باستان، پیدایش آتش را به هوشنگ نسبت می دادند. به روایت شاهنامه فردوسی، در یکی از روزهایی که هوشنگ به شکار رفته بود، ماری بر سر راه دید و چون مار قصد حمله و آسیب رساندن به او را داشت، هوشنگ به قصد کشتن مار سنگی به جانبش پرتاب کرد. سنگ به مار برخورد نکرد، بلکه به سنگ دیگری برخورد و از این برخورد، شراره آتش جهید و آتشی پدید آمد که تا آن روزگار ناشناخته بود.
هوشنگ به شکرانه و میمنت پیدایش این فروغ ایزدی، آن روز را جشن گرفت و به شادمانی و تکریم ایزدان آسمانی پرداخت و این همان « جشن سده» است که در آن ایرانیان باستان به تقدیس و ستایش آتش می پرداختند.

یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هم گروه

پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون

نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد پیش جنگ

به زور کیانی رهانید ز دست
جهانسوز مار از جهانجو بجست

برآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست خرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار کشته ولیکن ز راز
پدید آمد آتش از آن سنگ باز

هر آن کس که بر سنگ آهن زدی
ازو روشنایی پدید آمدی

جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آن گاه قبله نهاد

بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی

شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد

در برخی دیگر از روایت های ایرانی، آفرینش آتش وابسته به پیدایش گیاهان و روییدنی ها است. شاید اعتقاد به سرچشمه گیاهی و نباتی آتش در اقوام کهن ایرانی از اینجا ریشه گرفته باشد که چون این اقوام آتش را از سایش دو تکه چوب به یکدیگر ایجاد می کردند و شعله اش را از این مالش و سایش بر می افروختند، این باور در آنان ریشه دوانید که سرچشمه آتش، چوب درختان است، پس آتش منشاء نباتی دارد و روح درخت و گیاه است. این باور کم کم پرورش یافت و نضج گرفت و به این صورت تکامل یافت که آتش روح طبیعت و هر آن چیزی است که در طبیعت شکوفا می شود و می بالد، تعمیم این باور چنان گسترش یافت که آتش روح و روان زندگی و حیات شناخته شد و در طی گذشت سده ها و هزاره ها، این استنتاج فلسفی و هستی شناسانه به وجود آمد که آتش روح هستی و آفرینش است. و بر مبنای همین باور ، آتش حرمتی مقدس و آسمانی یافت و پرستش شد، و چنین بود که با گذشت زمان، آتش بنیانی ایزدی و سرشتی مینوی یافت.
در اوستا، آتش پسر اهورامزدا و سپندارمذ، و زمین دختر ایشان معرفی شده است. این عنصر آسمانی و مقدس، نزدیک ترین دوست و خویشاوند، و طبیعی ترین همراه و یاور بشر تلقی شده، هم چنین به عنوان پیکی میان انسان و ایزدان مورد احترام بسیار بوده است.
از این رو در ایران باستان آن را مظهر ربانیت، و شعله اش را یادآور فروغی ایزدی می پنداشتند و برای شعله مقدسی که با چوب عود و اتر در آتشکده ها، همیشه فروزان نگاه می داشتند احترام و ارزش خاص و مقدسی قائل بودند.این آتشدان فروزان، در پرستش گاه ها و نیایش گاه ها ، به منزله محراب پیروان آیین مزدایسنا بوده است.
یکی از دلایل احترام و تقدس آتش، در ایران باستان، این بوده است که آتش را همانند آب، مولد و موجد زندگی می پنداشتند و بر این باور بودند که وجود همه چیز به نوعی به آن وابسته است. بر طبق باورهای اساطیری تخمه و نطفه آدمیزاد از آتش بوده و آتش سرچشمه زندگی بشری بر زمین بوده است.

زبده و گوهر آتش در اوستا « فر» یا « فره» نامیده شده است و آن فروغ یا فر و شکوه مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیامبران و پهلوانان و صاحبان کی و کیان بزرگ، از سر موهبت، بخشیده می شده است.
در آیین مزدایسنا چنین آمده است که زرتشت نگاه دارنده و پاس دارند آتش جاودانی بوده است.
اوستا پنج گونه آتش را نام برده است و بر هر یک درود مخصوص فرستاده است. نخستین آتش، آتش بزرگ است که به « آتش بهرام» مشهور بوده است و در آتشکده ها نگاهداری می شده است.
دومین آتش در بدن جانوران و کالبد آدمی پنهان است و « آتش درون» نامیده شده است.
سومین آتش در روییدنی ها و بدنه چوبین گیاهان و درختان جاری است و مولد جیات نباتات و جانداران است.
چهارمین آتش در ابر ها نهفته است و به صورت برقش یا آذرخش از دل ابر ها بیرون می جهد و این همان آتش جهنده ای است که از گرز « تشتر» زبانه می کشد و شراره می گیرد.
پنجمین آتش، آتش ایزدی است که در عرش جاودان و در برابر اهورامزدا قرار دارد.
آتش مقدس زندگی در نهاد تمام فرزندان طبیعت، به امانت گذشاته شده است و به همه موجودات جهان ارمغان داده شده است.
گوهر زندگی انسان و سایر موجودات زنده و جاندار همین آتش جاودانه درون است، آتشی که هرگز نمی میرد و مظهر دوام و بقای جان است. این همان آتش درون است که از آن تعبیر به آتش نامیرای عشق و آتش جاودان جان شده است و گوهر هستی موجودات زنده، به ویژه آدمیزاده است. ادبیات اساطیری و عرفانی ما سرشار است از روشنی و شعله این آتش نامیرا.
آتش مینوی نگاهبان و نگه دارنده زدگی جانوران است، و آتش زمینی پاک سازنده و سوزنده پلیدی و پلشتی و گناه است.
رسم برافروختن آتش در اغلب جشن های آیینی ایران باستان وجود داشته است. از جشن سده که جشن رسمی ستایش و گرامی داشت آتش بوده است تا جشن چهارشنبه سوری، از جشن شب یلدا تا جشن مهرگان و جشن آذرگان، و از همه مهم تر جشن نوروز.
در خانه های ایرانیان باستان، در روز نخست فروردین، پس از آراستن اتاق برگزاری مراسم نوروز، روی میز مراسم، کوزه ای آب و صراحی شراب و گلدانی گل و بشقابی شیرینی و کاسه ای نقل و آتشدانی پر از آتش می گذاشتند و آتش را با چوب صندل و عود و سایر چوب های خوشبو نیرو می دادند و هر کس موظف بود که با دست خود چوب بر آتش بگذارد و نام درگذشتگان خود را بر شمارد، زیرا بر این باور بودند که روح آن ها که در گذشته اند در صورت یاد کردن از ایشان به خانه و کاشانه زمینی خود بر می گردد و از روشنایی آتش شاد دلگرم و روشن روان می شود و تطهیر می گردد.
آتش نوروزی در تمام مدت جشن های نوروزی روشن نگاه داشته می شد و به طور مداوم با چوب های معطر عود و صندل جان تازه و فروغ نو می گرفت و زبانه می کشید.
این آتش پاک کننده بدی ها و گناهان بود و برکت بخشنده و میمنت بار، و ارمغان آور بهروزی و تندرستی و شادکامی، در تمام طول سال آینده برای اهل خانه و خویشان آن ها بود و هر چه مشتعل تر می شد خیر و برکت و میمنت آن افزون تر و بخشندگی آن کریمانه تر می شد و سرچشمه خجستگی و بهروزی افزون تر می گشت.
نگهبانی و پاسداری آتش در ایران باستان بر عهده « اردیبهشت» بوده است. اردیبهشت که از امشاسپندان بوده است در عالم روحانی نماینده راستی و پاکی و تقدس اهورامزدا است و در عالم مادی، نگهبان همه آتش های روی زمین.
واژه « آذر» در زبان فارسی شکل دیگری از « آتش» و یکی از قدیمی ترین نام های آن در زبان های آریایی است. یسنای 62 در ستایش آذر می باشد و « آتش نیایش» که نماز ویژه آتش است، از این یسنا گرفته شده است. مطابق متن « یشت ها»، « آذر ایزد» نگهبان خاص آتش بوده است و از میان گیاهان « آذرگون» یا « آذریون» به ایزد آذر اختصاص داشته است.
نهمین ماه سال و نهمین روز هر ماه به نام این ایزد و آذر روز از آذر ماه جشن « آذرگان» بوده است، که در این روز مردم در آتشکده ها، « آتش نیایش» می خوانده اند.

در کتاب « شناخت اساطیر ایران»- نوشته جان هینلز در باره آتر یا آتش چنین آمده است:


«تا به امروز آتش کانون آیین های هندو و زرتشتی بوده است، اما ریشه های آن به دوران هند واروپایی باز می گردد... عنصر آتش همچنین در همه جهان پراکنده است، در خورشید که در آسمان برین است، وجود دارد. آتش در ابر توفان زا افروخته می شود و به صورت برق به زمین فرود می آید و در اینجا دائماً به دست مردمان دوباره متولد می شود...
مرکزیت آتش در دین زرتشتی، شاید یکی از شناخته ترین جنبه های این دین باشد، اما بسیار بد تعبیر شده است. هم باورها و هم اعمال دینی مربوط به دوران پیش از زرتشت کاملاً رنگ زرتشتی به خود گرفته اند، و در اسطوره شناسی ایرانی غالباً دشوار است که عقاید قدیم را از متاخر جدا سازیم. آتش پسر اهوره مزداست و نشانه مرئی حضور او، و نمادی از نظم راستینش. یکی از پارسیان کنونی می نویسد:
« واقعاً چه چیزی می تواند بیش از شعله پاک و بی آلایش نماینده طبیعی و والای خدا باشد که خود « نور جاودانی» است؟ »
به هر حال آیین های زردشتی بسیاری از عقاید قدیمی را حفظ کرده اند . در این آیین ها آتش مستقیماً مورد خطاب قرار می گیرد و موبد بدو نثار می کند. در نیایش آتش موبد این سخنان را بر می خواند:

آفرین خوانم بر یزش و نیایش، نثار خوب،
نثار آرزو کردنی و نثار ستایش آمیز که بر تو ، ای آتش
پسر اهوره مزدا، (نثار می شود)
تو شایسته ستایش هستی، شایسته دعا هستی
باشد که تو شایسته ستایش، شایسته دعا باشی
در خانه های مردم.
نیکی باد مردی را
که تو را بپرستد.

در دین زردشتی کنونی آتش چنان مقدس است که نه اشعه خورشید را باید گذاشت که بر آن بیفتد و نه چشم کافری آن را ببیند. شاید همیشه وضع چنین نبوده است، زیرا در دوران های کهن آتشدان ها را بر سر کوه ها می ساختند.

در باره « آتر» فقط چند اسطوره به ما رسیده است... یکی از این اسطوره ها که در سرود قدیمی« زامیاد یشت» آمده است، ستیز میان آتر و غول اژی دهاکه را بر سر فره ایزدی، روایت می کند:

اژی سه پوزه بدآیین که تجسمی است از هوس ویرانگر برای به چنگ آوردن فره ایزدی بتاخت تا آن را خاموش سازد. آتر نیز برای به دست آوردن آن شتافت و آن فره دست نیافتنی را نجات داد، اما اژی که همچنان از پس می تاخت و ناسزا می گفت، فریاد برآورد که اگر آتر فره را به دست آورد، بر او خواهد تاخت و نخواهد گذاشت که دیگر هرگز روی زمین بدرخشد. چون آتر دچار تردید شد، اژی تاخت تا فره را به دست آورد. این بار نوبت آتر بود که زبان به تهدید بگشاید. به دهاکه( ضحاک) هشدار داد:

« ای اژدهای سه پوز بازگرد، اگر آن فره دست نیافتنی را به چنگ آوری، بر پشت تو زبانه می کشم و در دهان توشعله افکنم که دیگر هرگز نتوانی بر روی زمین آفریده اهوره گام برداری».
اژی هراسان خود را پس کشید و فره ایزدی همچنان دست نیافتنی ماند.


این اسطوره بار دیگر نشان می دهد که ایرانیان باستان زندگی را نبردی میان نیروهای خیر و شر می دیدند. آتر طبعاً برای خیر می جنگید، از این رو، در یکی از دعاهای زردشتی با عنوان « جنگجوی خوب دلیر» نامیده شده است. ارتباط قدیمی آتش با عنصر طبیعی در متن متاخر دیگری ظاهر می شود که در آن آتش به صورت برق، دیوی را که در پی باز داشتن باران است شکست می دهد. اما این اسطوره ها دیگر نقش مهمی را در عقاید زردشتیان کنونی ایفا نمی کنند، و چنان که دیدیم در این دین آتش، نماد اهوره مزدا و کانون عبادت های روزانه آنان است. با این حال، هنوز به آتش « جنگجو» خطاب می کنند، زیرا از مقدس ترین آتش ها، یعنی آتش بهرام، در خواست می شود که نه با دیوان خشکسالی بلکه با دیوان مینویی تاریکی نبرد کند.»

مقدس ترین آتش های باستانی ایران آتش های سه گانه در آتشکده های سه گانه بوده اند. این سه آتش عبارت بوده اند از « آتش فرنبغ» که بنا به روایتی درآتشکده ای به همین نام، در کابل افغانستان و بنا به روایتی دیگر در کاریان فارس قرار داشته است. « آتش گشنسب» که در آتشکده ای به همبن نام در شیز جای داشته و « آتش برزین مهر» در کوه ریوند نیشابور قرار داشته است. باور آیینی ایرانیان باستان بر این بوده است که هر سه آتش مقدس بر پشت گاو اساطیری « سریشوگ»، نگهداری می شده است. تا این که شبی، توفان شدیدی رخ داده و آتش ها از پشت گاو به دریا افتاده اند و در آن جا به سوختن ادامه داده و در دریا به مردمان روشنی بخشیده اند. هر یک از این آتش ها با طبقه ای از مردم پیوند داشته است. فرنبغ آتش مربوط به موبدان بوده، گشنسب آتش جنگجویان، و برزین مهر آتش کشتگران. این هر سه آتش مقدس، جمشید را در پادشاهی مینوی اش یاری کردند و جمشید بود که آتش فرنبغ را در جایگاه خاص خود- در آتشکده ای همنام آتش- قرار داد و هنگامی که فره را از دست داد، باز همین آتش فرنبغ بود که فره را از دست ضحاک پلشت آیین رهایی بخشید.
آتش برزین مهر تا زمان گشتاسب- حامی زرتشت- از جهان نگهبانی می کرد و راه را برای گسترش و همگانی شدن آیین و دین زردشت در طول فرمانروایی این پادشاه بزرگ هموار می ساخت و در این مدت از این آتش کرامات و معجزات زیادی بروز کرد.
آتش گشنسب نیز جهان را تا دوران خسرو، شاه بزرگ ساسانی( یا کیخسرو پادشاه کیانی) حفظ کرده است. هنگامی که او بتکده ها را در هم شکست، این آتش بر یال اسب او قرار گرفت و تاریکی و تیرگی اهرمن خو را پس راند و وادار به عقب نشینی کرد.
بنا بر باور های باستانی، این سه آتش بزرگ حامیان و رهنمایان و پاسداران انسان در تمام طول تاریخند.

« سه گروه آتش آیینی وجود دارد: آتش بهرام، آتش آدران و آتش دادگاه. آتش بهرام شاه پیروزمند آتش هاست. به نام اورمزد این آتش را به یاری می خوانند و از او می خواهند که در برابر قوای تاریکی آنان را نیرو ببخشد، زیرا فره او با دروغ می جنگد، و در واقع نمادی است از راستکاری. بهتر است که بگوییم که آتش را مانند شاه بر تخت می نشانند تا این که بگوییم آن را در جای خود قرار می دهند، و چوب را به شکل تخت می نهند. بر بالای آن تاجی به نشانه پادشاهی آتش نیرومند آویزان است. وقتی بدین گونه آتش را بر تخت نشاندند، چهار موبد، دسته جمعی آن را با پیروزی، مانند شاهی، حمل می کنند ، در حالی که دیگران سایبانی را بر آن گرفته اند. موبدان با شمشیرها و گرزهای « مهر» در پیش و پس آن همگی به صورت محافظان شاه حرکت می کنند. پس از آن که آتش را بر تخت نشاندند، فقط موبدانی که دشوار ترین آیین های دینی تطهیر را گذرانیده اند، می توانند از آن مراقبت کنند. جز آنان کسی نمی تواند وارد حرم خاص آتش شود، حتی انان نیز باید دستکش های سفید به دست کنند و از آن مراقبت کنند. دلیل قداست آن جریان طولانی و دشوار تطهیر آن است. شانزده آتش از منابع مختلف جمع آوری می شود و انگاه 1128 باز آن ها را تطهیر می کنند و این جریان یک سال طول می کشد، و هزینه آن هنگفت است. از این رو، جای تعجب نیست که چنین آتشی بسیار به ندرت بر تخت نشانده شود.
امور مربوط به آتش های آدران و دادگاه از اهمیت بسیار کمتری برخوردارند. آتش دادگاه را مردمان غیر روحانی نیز می توانند مراقبت کنند، با این همه هر دو را با تشریفات نظامی در جای خود قرار می دهند، زیرا آتش های مقدس نمودار فرمانروایی معنوی روشنی و راستی در نبرد با نیروهای تاریکی هستند، و این نبردی است که مومنان با همکاری اورمزد و پسرش آتش بدان می پردازند.»
( شناخت اساطیر ایران – جان هینلز)

تطهیر آتش های گوناگون نشانه و نماد این است که انسان ها ، از هر قشر و طبقه ای، و با هر مقام و منصبی، باید همانند آتش ها تطهیر شوند. نزدیک شدن به آتش و نشانه گذاشتن با خاکستر بر پیشانی، نماد این باور است که انسان ها نیز همانند آتش، سرانجام تبدیل به غبار خواهند شد و خاکستر خواهند گردید. دعایی که زردشتیان در هنگام انجام مراسم این آیین می خوانند چنین است:


« بگذار تا پیش از مرگ بکوشیم تا بوی خوش نیکوکاری و اعمال نیک را بگسترانم، و نور پارسایی و دانش را به نزد دیگران رهنمون شوم.» ( مدی- آیین های دینی پارسیان)

در اساطیر ایران باستان، آتش، در هفتمین مرحله از آفرینش، و پس از آفرینش آسمان، آب، زمین، گیاه، گوسپند، و مرد پرهیزگار، آفریده شده است . بر اساس باورهای کهن ایرانیان، تخمه و اصل همه چیز از آب است، به جزمردمان و گوسپندان که اصل و تخمه شان از آتش است:

« چنین گوید به دین که نخستین آفریده همه آب سرشکی بود؛ زیرا همه از آب بود جز تخمه مردمان و گوسپندان؛ زیرا آنان را تخمه از اصل آتش است. او، نخست، آسمان را آ فرید برای بازداشتن( اهریمن و دیوان)، باشد که ( آن را) آغازین خوانند. دیگر، آب را آفرید برای از میان بردن دیو تشنگی. سه دیگر، زمین همه مادی را آفرید. چهارم، گیاه را آفرید برای یاری گوسپندان سودمند. پنجم گوسپند را برای یاری مرد پرهیزگار آفرید. ششم، مرد پرهیزگار را آفرید برای از میان بردن و از کار افکندن اهریمن و همه دیوان. سپس، آتش را( چون) اخگری آفرید و بدو درخشش از روشنی بیکران پیوست. آن گونه تنی نیکو ( داشت) که آتش را در خور اوست.»
( بند هش )

«او آتش را در همه آفرینش چنان بپراکند و فراز آفرید به مانند خانه خدایی که چون در خانه شد، در هیمه زغال سرخ بازنهاد.
او فرمود به آتش که ترا خویشکاری در دوران اهریمنی، پرستاری مردم کردن و خورش ساختن و از میان بردن سردی است، هنگامی که ترا چیز برنهند بیرون آی، چون هیزم برهندن، فراز گیر.»
( بند هش)

از دل نیاکانمان به ...

 

 

هــم مــرگ بـــر جـهـان شـمـا نـیـز بـگـذرد

ویـن بـومِ مـحـنـت از پـی آن تا کـنـد خـراب

بــــاد  خـــزانِ  نــکبـتِ  ایـّــام  ،   نــاگـهان

آب اجـل کـه هـسـت گلوگیـرِ خـاص و عـام

چـــون دادِ عـادلان به جـهـان در ، بـقا نکرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

بادی کـه در زمـانه بسی شمع ها بکُـشت

زیــن کـاروانـسـرای ، بسی کاروان گذشت

ای مـفـتـخـر بـه طـالـعِ مـسـعـودِ خـوشـتن

این نـوبـت از کـسان بــه نـاکـسـان رسـیـد

بــیــش از دو روز بـــود  از آن دگـــر کـسـان

بـــر تـــیـرِ جـورتـان ز تـحـمـّل سـپـر کـنـیـم

در   بــاغ   دولــت   دگـران   بـــود   مــدّتی

آبـی ست ایستاده در این خانه، مال و جاه

ای تـو رمـه سـپـرده بـه چـوپـانِ گـرگ طَبع

پـیـل فـنـا کـه شـاهِ بـقـا مـاتِ حُـکمِ اوست

هــم  رونــق  زمــان شما نـیز بگذرد

بــر  دولـت  آشـیـان شما نـیز بگذرد

بــر بـاغ و بـوسـتـان شما نـیز بگذرد

بــر  حلق و بر دهان شما نـیز بگذرد

بــیــــداد  ظــالـمـان شما نـیز بگذرد

ایــن عـوعـو  سگان  شما نـیز بگذرد

هــم  بــر چـراغـدان  شما نـیز بگذرد

نــاچــار   ،  کــاروان  شما نـیز بگذرد

تـــأثــیــرِ   اخــتـرانِ   شما نـیز بگذرد

نــوبـت  ز  ناکسانِ    شما نـیز بگذرد

بـعـد از دو روز ، از آنِ شما نـیز بگذرد

تـا  سختی  کـمـان  شما نـیز  بگذرد

ایـــن  گل ز گلـستان شما نـیز بگذرد

ایـــن   آب   نـــاروان  شما نـیز بگذرد

ایـــن گــرگـیِ شـبان شما نـیز بگذرد

هــم  بــر  پـیـادگـان  شما نـیز بگذرد

                                                                                           سیف فرغانی